به نام خدا
سلام بر سرور و دلبندم!
روايتي بس ارزشمند را محور سخن خود قرار داديد:
"مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ"
در اين روايت به وضوح آشکار است که مقاصدي که از الفاظ اراده شده، مجازي است و نه حقيقي. نه منظور از "تقرب" نزديکي مادي است و نه مقصود از "حبّ" دوستي مادي که عبارت از بوسيدن و در آغوش گرفتن باشد و نه مراد از "سمع" و "بصر" و "لسان" و "يد" گوش و چشم و زبان و دست مادي و حسي است. ما اين الفاظ را با الغاي خصوصيات حسي و مادي درباره خدا به کار مي بريم و به اصطلاح ما در اين زمينه "منزّه" هستيم؛ نه "مشبّه". در اين زمينه سعي مي کنيم، قدر مشترک معنا را که هم بر خدا صادق است و هم بر مخلوق از اين الفاظ اراده کنيم.
نظر شما چيه؟
موفق باشيد و عاشق