وبلاگ :
سراي انديشه
يادداشت :
آخرين آزمون ، لكه ننگ و ترازوهاي دو گانه
نظرات :
2
خصوصي ،
23
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نظام مقدس
حرف حساب جواب نداره .... خصوصي هم اگه بهم ميگفتي مثلا ايميل ميزدي باز هم مشکلي نبود . البته من هميشه از شما ميترسيده ام از همان بچگي . از همان زير زمين و از همان کانکس و از همان برزنت از زمان همان طباطبايي مرحوم و از زمان متين مجروح و از زمان اقا سيد سوري از همان 17 سال پيش ............... ادم خوبه بعضي چيزا يادش بمونه منم ترس از شما رو يادم مونده چون اولا هيکلتون خيلي ما شا الله ورزشکاريه و هميشه چند تا از اين بسيجي جديد ها دور و برتان بودند که من ميترسيدم نزديکتان شوم . يادمه چند سال پيش ها بود در همين مسجد کنوني در اون حسينيه بالايي نميدونم درس خانواده براي جوانان داشتي چي چي داشتي ... من سه روز روي يک متن کار کرده بودم و در قالب يک متن 4 صفحه اي انتقاداتي را نوشتم و در يک پاکت دست ساز گذاشتم و دادم دست يک نفر تا انرا به شما برساند البته خودم هم به سرعت از مهلکه فرار کردم يادم مياد براي اينکه اين کار را انجام بدهم يا ندهم استخاره هم کردم انهم دو بار و هر دوبار هم خوب امد متنش زياد يادم نيست چي بود يکي دو جمله اش رو يادمه گفته بودم چرا بسيجي ها دست شما رو ميبوسند اينها ادمهاي بي عرضه اي هستند و همشون شغل باباهاي سپاهي شون رو ادامه ميدند .البته الان که بهش فکر ميکنم ميبينم زياد نامه ي جالبي نبود چون همه ي اون بسيجي ها بعدا با سهميه رفتن دانشگاه شايد عجيب باشه براي مخاطبان وبلاگ شما که بدونند از اون دسته ادمهايي هستيد که اجازه ميداديد بسيجي ها دستتان را ببوسند اين صحنه را بارها و بارها خودم ديده ام . الان نميدانم چه شکلي شده است و شما چه اجازه اي به هوادارانتان ميدهيد . خدا کنه کار به جاهاي باريک نکشيده باشه . من از سيد مهدي هم ميترسم يادمه چند بار دوران نوجواني و کودکي بدجور بهم تشر زد و من از همان زمان تا الان از شما و ايشون ميترسم . تو زير زمين بوديم داشتيد پاي منبر حرف ميزديد من داشتم از در خارج ميشدم يکي از دوستانم را ديم و سلامي بهش کردم انچنان نگاه غضب الودي از بالاي منبر به من انداختيد که هنوز هم يادم مانده . از مدل نوحه خواني و مجلس گرداني سيد مهدي هم خيلي بدم ميايد . يادمه يکبار انقدر چند نفر جوان را تشويق و مجبور به سينه زدن کرد که از پوست يکي از انها خون امد و با عرقش قاطي شد و پاشيد تو صورت من , تقصيره داداشت بود . از اين داستانها با شما زياد داريم يادمه يکبار اون موقع که زير برزنت بوديم داشتيد در مورد ساده زيستي صحبت ميکرديد .گفتيد پاسدار غذاي بهتر از ماکاراني نبايد بخورد من از انجا هم از شما دلگير هستم .يکجا هم يک جمله ي تاريخي گفتيد فرموديد : مثل امام در دوره و عصر و قرن ما ديگر نخواهد امد البته معني الان بيشتر به اين حرف شما فکر ميکنم البته اون موقع هم نظرم رو جلب کرد ولي الان بيشتر ميفهممش .حق الناس به من زياد بدهکاري ما از اين خاطرات عموما تلخ با شما زياد داريم ............. به اندازه ي يک دفتر زخيم .... زخيم تر از کامنتهاي يکساله و بي شمار من در وبلاگتان با نامهاي مختلف . .........
راستي از اون گريه ي سر نماز ظهر عاشورايتان هم خيلي بدم ميايد . يا از اون بازارچه . گفتني ها زياده همه حرفها که اخه گفتني نيست .
شايد بعد از سقوط نظام مقدس بيام و يه گپي با هم بزنيم ولي تا اطلاع ثانوي امر شما را به رسم ترس کودکي ها اطاعت ميکنم .
محرم پارسال شروع کردم و محرم امسال هم تموم کردم . اين محرم مبداء خيلي چيزهاست .
من عادت دارم هر جا خداحافظي ميکنم شيرين باشه البته در واقع يکجور خود کشيه ولي من اين مدل خود کشي رو دوست دارم . پس :
غضنفر چهار سال دانشگاه فلسفه ميخونه بعد از اين چهار سال ميره يکجا سخنراني کنه عينک ميزنه و مو رو شلخته ميکنه و با لباس چروکش ميگه : حتي اگه خدا هم ما رو به راه راست هدايت کنه باز هم ما راه رو اشتباه ميريم چون سمت راست خدا سمت چپ ما ميشه .
پاسخ
جناب نظام مقدس ! درباره ترس كودكي شما نمي دانم چه بايد عرض كنم . در حالي كه اغلب بچه هاي شهرك سپاه در همان ايام كودكي شان هم خاطرات شيرني از بازيهاي سر كلاس هاي قرآنمان دارند و هنوز هم با اين كه بزرگ شده اند با محبت سراغم مي آيند چطور بوده كه شما از من مي ترسيديد خدا مي داند . اگر معيار ترستان هيكل ورزشكاري من بوده كه به ريشه هاي روانشناختي شما باز مي گردد وگر نه هيكل ورزشي ترس ندارد ولي اگر رفتار غلطي از من موجب شده كه از من بترسيد صميمانه پوزش مي خواهم . درباره برادرم ، ايشان زنده هستند و خودشان قطعا مسئوليت كارهاي خودشان را به عهده مي گيرند و دليلي ندارد كه من به جاي ايشان جواب بدهم . نامه اي را كه مي گوييد به ياد دارم و من هم جوابي به همان اندازه برايتان نوشتم و به خادم مسجد دادم تا شايد از ايشان بگيريد . جداً چه كار مي شد كرد وقتي نه معلوم بود نويسنده نامه چه كسي است نه اين كه جواب را به چه كسي بايد داد ؟ من هرگز اجازه نداده ام كسي دستم را ببوسد و كلا از چنين حركتي خوشم نمي آيد . قبول دارم كه برخي از آنان كه البته لزوما بسيجي هم نبودند گاهي چنين رفتار غلطي را داشتند اما من هرگز به چنين كاري رضايت نداشتم و هرگز هم اختياراً چنين اجازه اي به آنان ندادم و رفتار امروزم هم براي بيگانه و آشناي شهرك كاملا روشن است و خودتان هم كه ظاهرا آنجا تشريف داريد خوب امسال بياييد و بي آنكه شناخته بشويد ببينيد . نه از هيكل ورزشي من بترسيد و نه از دوستاني كه گاهي در كنارم هستند چون نه من ترسناكم نه آنها . تقريبا تمام مباحث گذشته من در شهرك يا توسط برخي دوستان به صورت مكتوب موجود است يا به صورت صوتي ؛ و من يادم نمي آيد و سراغ هم ندارم كه درباره غذاي يك پاسدار و ماكاراني و اين حرفها چيزي گفته باشم . بعيد نيست كه در دوران كودكي و به اقتضاء فهم كودكانه ان روزگارتان اشتباه كرده باشيد . اگر درباره سالهاي قبل تر من ، از من پرسش كنيد شجاعانه خواهم گفت امروز با آنچه بودم فرسنگها فاصله دارم . بسياري از آنچه را كه سابقا فكر مي كردم امروز ناقص مي دانم و بسياري از رفتارهاي گذشته ام را اصلاح كرده ام و از خدا مي خواهم كه اين تغيير مبارك را هرگز از من نگيرد .نكته آخر اين كه وقتي شما تبليغاتتان را عمومي منتشر مي كنيد دليلي ندارد كه من خصوصي برايتان چيزي بنويسم . برايتان آرزوي عاقبت به خيري مي كنم .