• وبلاگ : سراي انديشه
  • يادداشت : ياد ايام ليلايي خويش ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    باعرض پوزش شعرقبل اشتباه لپي داشت ؛اصلاح مي كنم :

    دلا ديدي آن عاشقان را

    جهاني رهايي در آوازشان بود

    ودر بند حتي

    قفس شرمگين از شكوفايي شوق پروازشان بود

    پيام آوراني كه در قتلگاه ترنم

    سرودن علي رغم زنجير اعجازشان بود

    به سرسبزي نخل ايثار ؛به اين آيه هاي تناور

    دلا گر نه اي سنگ ايمان بياور

    ......................................

    اشتباه قبل رو نديده بگيريد .

    + فاطمه 

    دلا ديدي آن عاشقان را

    جهاني رهايي در آوازشان بود

    پيام آوراني كه در قتلگاه ترنم

    سرودن علي رغم زنجير اعجازشان بود

    و در بند حتي؛ سرودن علي رغم زنجير اعجازشان بود

    به سرسبزي نخل ايثار

    به اين آيه هاي تناور

    دلا گر نه اي سنگ ؛ايمان بياور

    + سما 

    سلام

    شعر زيبايي ست.واقعآ لذت بردم.

    اسفند85كه جنوب بودم،تو طلاييه روي يه تابلو نوشته بود (هر آنچه را كه ندارم ،ميگذارم و ميروم) اين جمله ساعت ها فكرم رو مشغول كرده بود.با خوندن اين شعر،ياد حال و هواي جنوب افتادم. فكه،شلمچه،هويزه،چزابه اروند،دوكوهه....... .