سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

می دانم کمی دیر شده اما با این وجود حلول هلال پر برکت ماه شوّال و فرا رسیدن عید سعید فطر را به تمام دوستان بزرگوارم تبریک و تهنیت عرض می کنم . دوست داشتم اولین نوشته بعد از ماه رمضانم  را به آنچه در میهمانی او آموختم اختصاص دهم اما دعوت خواهر بزرگوارم ،مدیر محترم وبلاگ پیاده تا عرش واجب الاجابة بود و به همین جهت نوشتن آنچه در نظر داشتم را به پست بعدی موکول می کنم .

جریان ورود من به حوزه علوم و معارف اسلامی خودش داستان غریبی دارد که به دلیل مفصل بودنش فعلا ازش صرف نظر می کنم . خاطره ای کوتاه را برایتان روایت می کنم که برای من سر آغاز طی کردن مسیری تازه بود تا برای شما چگونه باشد؟!

بعد از هشت سال درس خوندن در حوزه علمیه آیت الله مجتهدی ( دام ظله ) در تهران با دستی خالی از تمام امکانات مادی و دلی سرشار از توکل به خدا و توسل به کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (س) به همراه خانواده ام برای استفاده از محضر علماء قم بویژه استاد فرزانه، حکیم خبیر و عارف بصیر ، مفسر بزرگ قرآن حضرت علامه آیت الله جوادی آملی ( متع الله المسلمین بطول بقائه الشریف ) راهی دیار کرامت (قم) شدم. جریان خانه پیدا کردن و طی مراحل انتقال پرونده تحصیلی از تهران به قم، قصه مفصلی بود که به کرم کریمه اهل بیت (س) به خیر گذشت. من که قبل از این حضرت استاد را فقط در تلویزیون دیده بودم و به هیچ وجه آشنایی دیگری با ایشان نداشتم به لطف خدا و کرم بانوی کریمه ام (س) به شکلی اعجاب آور خودم را زیر سایه ایشان دیدم .  

آن موقع ها حضرت آیت الله علامه در سالن کوچک مؤسسه تحقیقاتی اسراء ( که محل تنظیم و نشر آثار ایشان است ) اقامه جماعت می کردند و جمع محدود و کوچکی با اقتدا به نماز آسمانی او معراج مؤمنین را تجربه می کردند. من هم چند وقتی بود که چشیدن شیرینی نماز را با این جماعت یکرنگ تمرین می کردم .

خیلی وقت بود که دنبال کسی می گشتم تا سیاهی ها را برایم به روشنایی بدل کنه و به اصطلاح دست منو بگیره و قدم به قدم تحت تعلیم و حمایت خودش راهنمایی کنه . یک روز بین دو نماز و بعد از کلّی کلنجار ، خودم رو راضی کردم که جرأت کنم و برم خدمت آقا و دردم رو بگم . با اضطراب از جام بلند شدم و یکی دو صف جلویی را شکافتم و کنار سجاده معطر آقا نشستم . ایشان که مشغول اذکار بعد از نماز بود با ادب و متانت تمامی ذکرشون رو متوقف کردند و در حالی که چشمان نافذشون رو به من انداخته بودند آهسته فرمودند: امری دارید؟

اضطراب سر تا پای منو گرفته بود و پیشونیم را خیس عرق کرده بود . نمی توانستم نگاهم را تو نگاهشون حفظ کنم و زبانم به روانی همیشه با من همراهی نمی کرد. تمام جسارتم را جمع کردم و عرض کردم : آقا گم شده ام ! به دنبال یک راهنما می گردم !

نگاه عمیق اما مهربانی به من کردند و فرمودند : ما هم عمریست به دنبال انسان کامل هستیم !

عرض کردم : یعنی نالایقم ؟!

فرمود : این حرفها نیست ، از همت کریمه اهل بیت غافل نشوید .

این را فرمودند و برای اقامه نماز بعدی قیام کردند. من که فکر می کردم آقا من را نالایق دیده اند و یه جورایی ردم کرده اند به شدت بغض کرده بودم و احساس خیلی بدی داشتم . آخه من که حضرت معصومه رو می شناختم و اصلا از ایشون خواسته بودم کارهای قم آمدن منو جور کنه ؛ حتی همین که خدمت حضرت استاد برسم رو هم از ایشون خواسته بودم حالا این حرف چه معنای داشت ؟!  هر جوری بود نماز را به اتمام رساندم و بی درنگ از مؤسسه بیرون زدم. تصمیم گرفته بودم تا برم حرم و از وضعیت خودم و پاسخ آقا به حضرت معصومه (س) شکایت کنم . فکر می کردم من هر قدر هم نالایق بودم آقا نباید منو بین زمین و هوا رها می کردند و با جوابی این چنینی موجب سرخوردگی من بشوند . خلاصه مقداری از راه را پیاده رفتم و تو راه یک دل سیر گریه کردم و با حضرت معصومه (س) حرف زدم و کلّی گله و شکایت کردم .

به حرم که رسیدم صدای حضرت آقا دوباره توی گوشم طنین انداخت که : از همت کریمه اهل بیت غافل نشوید . باور نمی کنید اما انگار تا حالا حرم نیومده بودم ! انگار تا حالا حضرت معصومه (س) را نمی دیدم ! انگار بار اول بود که چشمم به حقیقتی بیشتر از ضریح نقره ای و صحن و سرای نورانی بانوی کرامت (س) می افتاد . انگار ان حضرت معصومه ای که قبلا میشناختم با این بانویی که حالا دارم می بینم زمین تا آسمان تفاوت پیدا کرده بود . تا حالا حرم و حریم آن حضرت برام یک رنگ و بویی داشت و از این لحظه به بعد رنگ و بویی دیگه !

یک مرتبه از افکار خام و بچه گانه ای که در طول مسیر ذهنم رو پر کرده بود و از این که به خودم اجازه داده بودم درباره حضرت استاد اونجوری فکر کنم خجالت کشیدم. اون لحظه فهمیدم که فرمایش حضرت آقا برای دست به سر کردنم نبوده ؛ بلکه راه را نشونم داده اند و دستم را توی دست کسانی  گذاشتند که دیگران هم اگر چیزی شدند و به جایی رسیدند به برکت قرآن و کرامت این خاندان شدند و رسیدند.

از اون روز تا امروز به لطف خدا دیگه راه رو گم نکردم و جالب تر اینکه از همین خانه کرامت و به لطف بانوی آن (س) تمام آنچه قبل از اون به دنبالش بودم بلکه بیشتر از آن ، به شکلی دور از تصور برایم ممکن شد. له الحمد و له الشکر .

 

اینجا بُوَد که ذره شود رشک آفتاب

غافل مشو ز همت والای اهل بیت

 

حرم نورانی بانوی کرامت حضرت  فاطمه معصومه (س)