سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

بسم الله الرحمن الرحیم

( سلام . اگر کتاب من او نوشته آقای امیر خانی رو نخوندین احتمالا از این پست خیلی سر در نخواهید آورد . بنا بر این انتخاب با شماست می تونید از همین جا به کلی قید خوندن این پست را بزنید و یا این که به نزدیکترین کتاب فروشی محلتون مراجعه کنید و این کتاب را تهیه کرده و مطالعه کنید .البته من راه دوم را توصیه می کنم . اون کتاب رمز گشاست  باور کنید .)

این روزها آنقدر چلونده شدم که دیگر نمی فهمم  کیم  ؛ من منم ، اونم اونه ؟ ؛ نه من منم نه او منه ؟ ؛ من اونم یا او منه ؟ ؛ من اونم ولی او من نیست ؟ ؛ او منه ولی من او نیستم ؟ ؛ ...

حکمن اوضاعم خراب شده که سرم این همه گیج میره .

دلم پره ، خیلی پر .

نمی خوام دریانی باشم که اگه به فتاحی ها سلامم می کنم بوی گونی قند و صدای جرینگ جیرینگ پول خورد بده . نمی خوام صورت صافم برای امثال علی چندش بیاره . نمی خواهم مریم رو به خاطر تموم شدن اعتبارش از مغازه بیرون کنم  و حرمت فتاحی بودنش رو ندیده بگیرم. نمی خوام  ... 

منم دوست داشتم دوتا قلب داشتم تا یکیش را در بست فدای بوی گل یاس میکردم و با اون یکی هوای آبشار قهوه ای پرورش می دادم.

دارن اذان می گن ، من الان میرم بالای گود یک سری به فتاحی ها میزنم و برمی گردم .

اصلا اگه بتونی از گودی بودن دربیای و  عضو خونه فتاحی ها بشی که محشره اما اگر نشد سعی کنی که حد اقل همسایه خونه فتاحی ها بشی ، بالاخره بوی قورمه شون مستت می کنه و باب جون سفارشتو به مادر می کنه که مبادا هفت تا همسایه این طرف و اون طرف از قورمه خونشون بی بهره بمونن ، خودش یک کیفی داره که نگو !

یا فتاح

حی علی الفلاح

دلم گریه می خواد . دلم یک حوض پر از اشک میخواد به قائده اقیانوس که برم توشو از هر چی گودی بازیه غسل کنم .

اصلا کوری هفت کور را که روی هم بزاری ها تازه برای چشمای کور من کمه . جخ هر هفت تا چشمم کوره .

چشمم کور  تا من باشم حرفهای درویش مصطفی رو درست گوش کنم .

بابا یکی به بزرگ خونه فتاحی ها بگه

دلم جزغاله شد

جون علی و مریمت ، تو رو به حرمت مهتاب

اگه دوست داری

روغن بریز روش .