ممکنه خیلی از شما هم مثل ( ملمان ، یکی از خواننده محترم وبلاگ من ) این سؤال براتون مطرح شده باشه که واقعاً ما برای چی میریم بازدید مناطق جنگی؟ میریم که یاد خاطرههاشون بیفتیم یا اینکه دنبال شهید شدنیم؟
واقعیت اینه که همه آدمهایی که به دیدار محورهای عملیاتی دفاع مقدس میرن به یک باور مشترک رسیدن و اون اینکه بالاخره یک روزی تو این مملکت 8 سال جنگ اتفاق افتاد که طولانی ترین جنگ دنیا بود. تنها جنگی که در تاریخ معاصر ایران یک وجب از خاک این مملکت در آن به دشمن واگذار نشد، جنگ هشت سالهای که نه تنها در برابر عراق که در برابر 19 کشور حامی و تدارک کننده صدام صورت میگرفت و آن را نه یک ارتش تا دندان مسلح که ارتشی متوسط که تازه از چنگال دیکتاتوری شاهنشاهی آزاد شده بود و برخی نیروهای کلیدیش تصویه شده بودند و هنوز انسجام کامل خودش رو به دست نیاورده بود و نیروهایی مردمی و جوانهایی که نه دورههای پیچیده چریکی دیده بودند نه سابقه جنگیدن داشتن و حالا تبدیل شده بودند به یک نیروی نظامی به اسم سپاه پاسداران و بسیج، اداره کرده بودند و همین مسئله انگیزه اولیه حضور بیش از یک میلیون ایرانی با ظواهر و حتی برداشتهای مختلف از جنگ و افکاری متفاوت درباره روح این مقاومت، در شادترین ایام سال یعنی تعطیلات سال نو و سفر به بیابونهای گرم و بی آب و علف جنوب کشور بود و تازه این هنوز ظاهر قضیه است .
این جمعیت دنبال چی آمده بودند؟ اونطور که من دیدم عدهای آمده بودند تا ببینند این جنگ که میگن، کجا بوده ؟ و چرا بقیه میان اونجا؟ چرا بعضی ها با پای برهنه و چشمای اشک آلود مشت مشت خاک اون سرزمین را بو میکشند و میبوسند؟ و هزار چرای دیگه .
بعضیها اومده بودند تا قصههایی رو که شنیده بودند ارزیابی کنند و از خاطرات اونروزها بشنوند و داستانهایی رو به داستانهاشون اضافه کنند.
بعضیها اومده بودند تا بوی یاران سفر کردهشون رو دوباره از اون مناطق استشمام کنند و حسرت جاموندگی رو کمی التیام بخشند و بعضیهاشون هم برای نسل سوم و چهارم انقلاب که حالا به اون رزمندهای دیروز بابا یا بابا بزرگ می گفتن ماجرای جنگیدن خودشون و دوستای همسنگرشون رو توضیح بدن .
بعضی دیگر اومده بودند تا شهدای باز نگشته خودشون رو اونجا زیارت کنند و کنار مزار شهدای گمنام ، عزیزان پر کشیده خودشون رو در آغوش بگیرند.
اما من، هم مثل همه بودم و هم نبودم . مثل همه بودم چون همه انگیزههای دیگران را هم داشتم ، هم نبودم چون احساس میکردم از شهید و جایگاه عروج شهدا و زمینی که صحنه ایثار و مجاهدت مجاهدان راه خدا بوده اکتفا کردن به اون انگیزهها یه خسارت بزرگه. من رفته بودم تا به پاسخ سؤالهای خودم برسم ، بفهمم من کیام ؟ تو این عالم چکار میکنم ؟ و سرانجام مقصد و مقصودم کجاست؟ به عبارت دیگر رفته بودم که خودم را پیدا کنم .
آخه اهل حکمت و معرفت از امامان هدایت آموختهاند که این سؤالها پرسشهای اساسی بشرند و آن که برای این سه سؤال جوابی مناسب بیابد آرامش یافته و خواهد توانست زندگی خودش را به سوی سعادت و کامیابی جهت دهد.
به شدت اعتقاد دارم اون روزهایی که به عنوان دفاع مقدس میشناسیم روزهایی بود که در دانشگاه بزرگ جهاد و حماسه خیلیها ( که لزوما همشون هم شهید نشدند ) تونستند به این سؤالها جواب بدن و زندگی خودشون رو جهت بدن حالا ( فَمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا )
اون سرزمین که شاگرد پرستوهای مهاجر و چلچلههای عاشقه، با بازدیدکنندگانی که چشمشون رو به جای خاک به افلاک بندازند حرف میزنه و پاسخ پرسشهای مذکور رو میده . تنها چیزی که هست باید تلاش کنیم تا محرم اون خلوتکده انس بشیم، همین.به قول عارف نامدار مولوی (ره) :
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
یا به قول جناب لسان الغیب حافظ شیراز :
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش