سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

دیشب توفیقی شد تا با بدن مطّهر او خلوتی دلخواسته داشته باشم . پیکری که آن انفجار شوم ، مظلومانه پهلویش را دریده بود و ترکش های نشسته بر بدنش ، چون چلچراغی از خون روشنش آن را زینت کرده بودند . دوستی که برایم برادر بود ، این بار نه مثل همیشه برای من آغوش باز کرد و نه لبخند همیشگی اش را به استقبالم فرستاد . تنها ، آرام و خاموش خوابیده بود و دیگر مثل گذشته سخنم را قطع نمی کرد . دیشب او فقط می شنید و من فقط می گفتم . از زهر فراق و درد هجرانی که در مقایسه با تلخی جا ماندن از همسفران رنجی قابل تحمل است.

امروز من و دوستان دردمندم ، بدن مجروح عباس عزیز را بر شانه های داغدار حمل کردیم و تا بهشت شهیدان همراهش بودیم . امروز چشمان همه آشنای اشک بود و لبهایشان میزبان آه و دلهایشان مسکن اندوه . امروز او را به دست فرشتگان خدا سپردیم تا راه ملاقات با خدا و اولیاء اش را با همراهی آنان طی کند . اما عباس ، امروز او بی تاب رفتن بود . آرام نداشت . همه را چنان به پیش می راند که گویی در آخرین خانه دنیایش میهمانی عزیز و گرانقدر ، چشم انتظار ، بر در ایستاده و عباس دیر کرده است . آن چنان شتابان می رفت که گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود .

امروز پاره ای دیگر از دلم را به خدا امانت سپردم . اما به راستی زندگی با دل پاره پاره بس سخت است . عباس عزیزم خوش بخواب که خدای تو بهترین و مهربان ترین خدا و پیامبرت مهربان ترین پیامبر و امامانت مهربان ترین امام ها هستند . خوش بخواب که از امشب میهمان تازه وارد بزم باده گساران جام الستی . نوشت باد برادرم .

 

مراسم تشییع پیکر پاک شهید عباس گودرزی