سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة ( سوره احزاب ، آیه 21)

اگر با روانشناسی آشنا باشید حتما نام دانشمند نام آور ( کارل گوستاو یونگ ) برایتان نام آشنائیست.نظریات یونگ باعث پیدایش فضای بزرگتری در دنیای روانشناسی شد و چهار چوب محدود نظریات ( فروید ) را در برخی موارد به هم ریخت و در برخی موارد تکمیل کرد. شناخت ( ناخود آگاه جمعی انسانها ) و آنچه در آن اثر میگذارد و یا از آن اثر می پذیرد از شاخصه های نظریات اوست . بنا بر آنچه روانشناسی او می گوید اسطوره ها از عواملی هستند که ناخودآگاه جمعی انسانها را تحت تأثیر خود قرار  می دهند و از این جهت کارکرد قابل توجهی در شناخت روانی انسانها دارند.

از سویی دیگر در تمام فرهنگهای بشری کسانی یافت میشوند که روزگاری زندگی کرده اند و به واسطه ویژگیهای خاصّشان به اسوه دیگران بدل گردیده اند. اجازه بدهید مختصرا درباره تفاوت اسوه ها با اسطوره ها با هم سخن بگوئیم.

اسطوره ها موجوداتی خیالی و مافوق انسانی اند که آفریده تخیّل انسانها هستند اما اسوه ها موجوداتی عینی ( غیر ذهنی ) و حقیقی اند که مخلوق خدواند اند نه مخلوق خیالات و تصورات انسانها. اسوه ها نه برتر از انسان بلکه انسانهای برترند . در غرب اسطوره هایی همانند کرونوس ،زئوس ،هستیا ،هرا ، دیمیتر و دیگر خدایان کوه المپ و در شرق همانند رستم ، اسفندیار ،فریدون ، ضحاک و ... از این دسته اند.

که رستم یلی بود در سیستان

منم کردمش رستم داستان

اسطوره ها آن طور که یونگ و به تبع او دانشمندان روانشناسی چون شینودا بولن می گویند در ناخود آگاه تاثیر می گذارند و انسانها به صورتی غیر آگاهانه برخی از ویژگیهای آنان را در حالات روانی خود تکرار می کنند از سویی دیگر کارکرد اسطوره ها تشریح حالات روانی انسانها و در بالاترین سطح خود که در روان درمانی مورد استفاده قرار می گیرد تحریک آن است در حالیکه اسوه ها اینگونه نیستند. اسوه ها را اول باید شناخت و سپس با انتخاب و از روی آگاهی جنبه های مختلف آنان را زندگی کرد بنا بر این اسوه ها نه در نا خودآگاه که در خودآگاه و بر اساس اختیار و انتخاب آگاهانه فرد یا جامعه در زندگی ما تأثیر می کنند نیز به روشنی می دانیم که تکامل و رشد انسانی در گرو کارهایی است که با انتخاب و اختیار خود و بر اساس دانش و آگاهی به انجام می رساند و درست به همین دلیل است که اسوه ها به مراتب از اسطوره ها کمال آفرین تر اند. علاوه بر اینکه اسوه ها ( خصوصا اسوه معصوم ) همه جانبه و چند بعدی هستند و در صورتی که درست شناخته و زندگی بشوند همه جوانب زندگی انسان را تأمین میکند.

در آیه 21 سوره مبارکه احزاب خداوند متعال رسول گرامی خویش را به عنوان بهترین اسوه معرفی می نماید و ما پیروان اهل بیت (ع) نیز با توجه به حدیث متواتر ثقلین که از وجود مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام نقل گردیده عترت طاهره آن حضرت را نیز به عنوان الگو و اسوه میشناسیم. اما گاهی در اثر افراط محبتی که به این اسوه های کامل انسانی داشته ایم و در طول تاریخ از این انسانهای برتر ، فوق انسانهایی ساخته ایم که متأسفانه نه تنها باعث افزایش نقش آنان در هدایت و رشد انسانها نگردیده بلکه کارکرد فوق العادۀ ( اسوه بودن ) آنان را نیز تحت الشعاع قرار داده ایم .

در این پست به همین مقدار اکتفا می کنم و این وعده را می دهم که به یاری و خواست خدا در پست بعدی و به زودی مطلب را در خصوص نقش اسوه گی عترت طاهره  به ویژه حضرت صدیقه طاهره (س) و نیز فاصله میان اسوه و اسطوره آنان  ادامه دهم.


لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرشّد من الغَّی ( سوره بقره ، آیه 256)

(  می دانم طولانی است اما خواهش می کنم کمی حوصله کنید )

برخی می گویند : بر اساس این آیه کریمه هر گونه اجبار و اکراه منتفی است و هیچ کس حق ندارد با توسل به اهرم های فشار آور، دیگری را اجبار به رعایت عملی کند؛ گر چه آن عمل از وظایف دینی تلقی شود. بلکه باید افراد خودشان از سر میل و رغبت به انجام آن عمل مبادرت کنند و اگر نخواستند انجام ندهند .

آیا چنین برداشتی از این آیه رواست ؟ اگر نه، پس معنی لا اکراه فی الدین چیست؟ این همان سؤالی است که به یاری خدا در این پست به آن جواب خواهیم داد.

(اکراه) به معنی آن است که کسی را به اجبار وادار به کاری کنند.کلمه (رشد) نیز به معنی رسیدن به واقع و حقیقت امری، و کلمه (غَیّ) دارای معنی مخالف رشد است. و از آنجا که هدایت با معنی رشد مناسبت معنوی دارد و گمراهی و ظلالت با مفهوم غَیّ دارای مناسبت است واژه (رشد) در معنی هدایت و واژه (غَیّ) در معنی ظلالت به کار می رود.نکته جالبی که در معنی (غَیّ) وجود دارد آن است که مفهوم دقیق (غَیّ) انحراف از راه است در حالی که هدف را نیز به فراموشی سپرده باشند و از این روی کسی را که نمی داند چه می خواهد و مقصدش کجاست (غویّ) می گویند.

در جمله لا اکراه فی الدین آنچه نهی شده است دین اجباری است . حال سؤال این است که دین چیست؟ آیا دین همان سلسله بایدها و نبایدهاست که با عناوین حلال و حرام شناخته می شوند یا معنی وسیع تری دارد؟

دین در حقیقت عبارت است از یک سلسله معارف علمی که قوانین عملی ای را به دنبال دارد که گاهی به بخش اول و گاهی نیز به مجموعه آن ( اعتقادات ) گفته میشود.بر این اساس،اصل و ریشه دین همان معارف علمی و اعتقاد و باور به آنهاست. از سوی دیگر اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد.کاربرد اکراه و اجبار فقط در اموری است که از سنخ حرکات مادی و بدنی باشد و در امور قلبی نمی توان کسی را با زور به پذیرش یا ردّ عقیده ای معتقد کرد. باور قلبی، سلسله علل و عوامل خود را دارد که نه از سنخ حرکات بدنی جبر پذیر بلکه  از سنخ ادراک و علم است.

بنا بر این نمی توان کسی را به زور وادار کرد که مثلا به روز جزا ایمان داشته باشد یا به نبوّت پیامبر خاتم و امامت امامان معصوم معتقد گردد. در ادامه آیه دلیل عدم امکان اکراه را روشن بودن و وضوح مسیر هدایت از کوره راه گمراهی عنوان می کند . همین آیه نشان می دهد که مبنا و اساس تبلیغ و پذیرش دین اسلام نه شمشیر و خون بلکه عدم اکراه و اجبار به عقیده مندی انسانهاست. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که گر چه مسیر مستقیم هدایت از بیراهه ظلالت به روشنی تفکیک شده است اما این بدان معنی نیست که انسانها در تشخیص این راهها نیازی به برهان و استدلال عقل پذیر و فطرت پسند ندارند چرا که گاهی روشن ترین چیز ها هم مورد غفلت قرار می گیرد .

در پرتو آنچه گفته شد وضعیت آزادی عقیده و باور درونی انسانها و مجاز نبودن اکراه و اجبار به باور مندی در اسلام تبیین شد. اما هنوز مسئله جواز یا عدم جواز اکراه و اجبار در حوزه رفتار به جای خود باقی است .

آنچه مسلم است امور عملی از آن جهت که رفتاری و فیزیکی اند اجبار پذیرند،نه بدان معنی که لزوما باید از طریق اجبار و اکراه محقق شوند بلکه به این معنی که ممکن است کسی را با اینکه به رفتاری اعتقاد ندارد به عملی اجبار کرد . فرد در اثر آن اجبار آن عمل را مرتکب خواهد شد اما این اجبار تأثیری در باور و اعتقاد او نسبت به آن عمل نخواهد داشت . مثال روشن این مسئله اکراه و اجبار پلیس به رعایت قوانین و مقررات ترافیکی است که ممکن است بشود کسی را به زور جریمه و توقیف خودرو و ... مجبور کرد از قوانین اطاعت کند اما نمی توان اعتقاد به رعایت قانون را از این طریق در قلب و روح او ایجاد کرد.( گر چه اکراه و اجبار راننده غیر معتقد او را به رعایت قانون معتقد نمی کند اما همین اجبار و رعایت قانون حتی از سر بی میلی، مصلحت خود راننده مجبور و مصلحت دیگران را که همانا دور شدن از خطرات ترافیکی است تأمین می کند).

امور فرعی و عملی دین نیز از همین قانون پیروی می کند . رعایت قوانین و مقررات رفتاری اسلام مصالحی فردی و اجتماعی دارد که بشر برخی از آن مصالح را دریافته و در مورد برخی تا یافتن مصلحت واقعی آن فاصله دارد. دین برای حفظ مصالح فردی و جمعی جامعه اسلامی رعایت برخی امور رفتاری در حوزه اجتماع را ضروری می داند و بر همین اساس اجرای آن دستورات را هر چند با توسل به اجبار جایز می داند. مانند اکراه و توسل به زور برای بازگرداندن اموالی که شخص سارق یا کلاه بردار با حیله از چنگ صاحبانشان خارج کرده است یا اکراه و اجبار مسلمانی که شرب خمر می کند برای ترک شراب یا عدم حضور در اجتماع با حالت مستی ، و ده ها نمونه دیگر از این دست که اکراه و اجبار در آن مورد گر چه فرد مجبور را به اعتقادات دینی معتقد نمی کند اما خواسته یا نخواسته مصلحت او و جامعه را در پرتو اکراه و اجبار تأمین می نماید .

در اینجا باید به دو نکته اشاره کنم :

اول :امکان اکراه و اجبار به رعایت دستورات دینی به معنی برخورد بی حساب و کتاب و از سر تعصب ( گر چه با دستاویز قرار دادن عناوین مقدسی همچون حمایت از دین یا امر به معروف و نهی از منکر باشد) با کسانی که مراعات آن را نمی کنند، نیست و کسی نمی تواند هر طور که خواست دیگران را به رعایت امور دینی اکراه کند خصوصا در جائی که مردم تحت لوای حکومت اسلامی زندگی می کنند چرا که امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد که یکی پس از دیگری باید طی شود و در حکومت اسلامی مرز عمومی آن تا تذکر شفاهی است و مراتب بعدی به عهده نظام اسلامی است که آن هم باید بر اساس شرایط و ضوابط خودش شکل گیرد.

دوم : در جامعه ای که در آن به امر تربیت دینی مردم همت گمارده شود ، مسئولین و متصدیان امر دین با مردم ارتباطی عالمانه و در عین حال صادقانه و دوستانه برقرار کنند و عشق به خدا را در سینه انسانها بارور سازند و عقاید اسلامی را نه با تنگ نظری و خشک اندیشی بلکه با حوصله ،سعه صدر و با توسل به دلایل و برهان های قطعی عقل پذیر و فطرت پسند در اختیار آنان قرار دهند و سنت و سیره رسول گرامی اسلام و عترت طاهرین اش را الگوی رفتار خود سازند و مردم را با زیبائی های دین و معارف عالیه اش آشنا کنند و گستره معنویت و پیوند معنویت با دنیای آنان را به مسلمانان بنمایند ، دیگر رعایت قوانین و مقررات دینی نیازی به اکراه و اجبار نخواهد داشت و از هر هزار نفر شاید یک نفر پیدا شود که باید او را با اکراه وادار به حفظ قوانین رفتاری اسلامی نمود.

برادران و خواهران عزیزم ، چنین می اندیشم که من و دوستانی که چون من هستند باید تاکتیک مان را در تبلیغ دین تغییر دهیم و به سیره نبوی روی بیاوریم و چون او با مردم مهربان باشیم . نه مردم ما مردم عصر جاهلیت اند و نه دلهای جوانان ما کمتر از جوانان عهد رسول الله آمادگی دریافت عشق خدا را دارد . بیائید مسلمان بودن دیگران را باور کنیم گر چه در برخی از جنبه ها مشکلاتی داشته باشند . بیائید بر اساس فطرت پاک و خداجوی شان با آنها سخن بگوئیم و از خداوند متعال و روح پیامبر مهربانمان و امامان هدایت و دعای مستجاب آخرین سفیر عشق الهی، مهدی موجود موعود ( عج ) در این راه یاری بجوئیم و ایمان داشته باشیم که اگر ما درست به وظیفه مان عمل کنیم بندگان خدا از خدا فاصله نخواهند گرفت؛ و آیا ما وظیفه ای بزرگ تر از ایجاد عشق خدای مهربان در قلوب بندگانش داریم ؟

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (ع) أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى (ع): حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ. قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ؟ قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی فَلَأَنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی أَوْ ضَالًا عَنْ فِنَائِی أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَةِ [مِائَةِ] سَنَةٍ بِصِیَامِ نَهَارِهَا وَ قِیَامِ لَیْلِهَا... .[1]

امام زین العابدین (ع) فرمود : خداوند والا به موسی(ع) وحی کرد : موسی مرا نزد بندگانم محبوب کن و بندگانم را نزد من دوست داشتنی گردان. عرض کرد : خدای من چگونه این کار را به انجام رسانم ؟ فرمود : نعمتهای ظاهری و باطنی مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند؛ پس بدرستیکه اگر یک بنده فراری ام را به من باز گردانی یا یک راه گم کرده از مسیر درگاهم را به سوی من راهنمائی کنی برای تو از صد سالی که روزهایش را روزه بداری و شبهایش را به عبادت بپردازی بهتر است.

 



[1] مستدرک‏الوسائل ،ج 12 ،ص 240


فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ (81) فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (82)

در پست قبلی که در موضوع شادی و معنویت به محضرتان ارائه شد گفتم که بعضی ها  که خیلی به بیهوده بودن مقوله خندیدن و خنداندن اعتقاد راسخی دارند می گویند: مگه نخواندید که خدا در قرآن آیه 82 سوره توبه می فرماید:( فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیراً ) یعنی : باید بسیار گریه کنند و کمتر بخندند و این آیه را مستندی بر نامطلوب بودن چنین خلقی می دانند.

دوست و خواننده عزیزی به نام جناب آقای عبدالله مهدوی ( که خداوند بر هدایتش و هدایتمان بیفزاید) در کامنتی که برای حقیر نگاشتند با سعه صدر و احترام فراوان! اشکالاتی بر مطالب ارائه شده مطرح فرمودند که حقیر در قسمت (پاسخ مدیر وبلاگ) مختصراً پاسخ دادم . اما لازم دیدم در خصوص آیه مذکور توضیح بیشتری دهم تا شاید برای سایر خوانندگان محترم نیز مزید اطلاع باشد و گواهی بر صدق مدعای حقیر .

همان طور که در آیاتی که اول این مرقومه آورده ام ملاحظه می فرمائید در تخطئه و بیان حال منافقان و غیر مؤمنانی است که از تخلف خود از فرمان خدا و رسول او شادمانند. معنای آن آیات چنین است : منافقین که تو آنها را بعد از رفتنت به جای گذاشتی خوشحال شدند که با تو بیرون نیامدند و تو را مخالفت کردند و کراهت داشتند از این که در راه خدا با مال یا جان خود جهاد کنند و گفتند : در این گرما بیرون مروید ؛ بگو : گرمای آتش جهنم سخت تر است ، اگر می فهمیدند (81) پس باید به کیفر اعمالی که میکردند کم بخندند و بسیار گریه کنند (82) .

از شرح معنی آیه 81 که بگذریم روشن می شود که حرف (ف) در ابتدای آیه 82 فرع و نتیجه تخلف منافقان از جهاد در راه خدا و تخلف از فرمان رسول اوست .بنا بر این خوشحالی موقت منافقین از این که با تخلف از دستور رسول خدا و دوری کردن از جهاد در راه حقّ توانسته اند مال یا جانشان را برای چند روزی حفظ کنند در قیامت به صورت حسرتی عظیم آشکار میشود که گریه بسیاری را برای آنان سبب میشود .

حال، شما خواننده منصف و با دانش من قضاوت کنید که محتوای این آیات کریمه چه ارتباطی دارد به نهی از شادی و خنده مؤمنانه ای که نه از سر لغو و لهو و فراموشی خدا، بلکه به عنوان پیروی از سنت و سیره رسول اعظم پروردگار و عترت طاهرین اش و با مراقبت بر امور شرعی و اخلاقی صورت می پذیرد و موجب خوشنودی دل دیگران برادران و خواهران ایمانی میشود و غم را از قلبشان می زداید و بواسطه شاد نمودن آنان ،تقرب به ذات مقدس حق را موجب می گردد .

در همان پست قبلی عرض کردم که روش و سیره نبی مکرم اسلام (ص) و عترت طاهرین اش مبنی بر حفظ اعتدال و دوری از افراط و تفریط است. بنا بر این مبنای اساسی میتوان به نقطه جمعی میان دو دسته روایاتی که برخی بر نامطلوب بودن مزاح و برخی بر مطلوبیت آن دلالت دارد دست یافت و آن را چنین توضیح داد که شوخی تا آنجا که شخصیت انسان را سبک نکند و موجب نشود که تمام حرکات و گفتار فرد مسلمان شوخی و مزاح تلقی شود و از سویی دیگر مشتمل بر کار حرامی مانند غیبت، تهمت، سبک کردن و یا ریختن آبروی مؤمن و ... نباشد نه تنها بی اشکال است بلکه مطلوب و ممدوح است و از سوی معصومین (ع) توصیه شده و خود نیز به آن عمل می کردند.

مطلب آخر اینکه دوست عزیزم به دنبال این بودند که بگویند بزرگان از چنین اعمالی مبرا هستند و این نشان دهنده انحراف برداشت حقیر از سنت نبوی است . باید عرض کنم تا آنجا که خداوند به حقیر توفیق مجالست با بزرگان را عنایت فرموده جز عمل بر این سیره مبارک در حد اعتدال آن چیزی از آن بزرگواران مشاهده نکرده ام ، شنیده های در این مقوله که خود حدیث مفصلی است . از امام راحل گرفته تا مرحوم آقا میرزا هاشم آملی، مرحوم آیت الله مرعشی نجفی ، مرحوم آیت الله بهاء الدینی و بسیاری از بزرگان دیگر چنان خلق حمیده و روح لطیف و حسن معاشرتی نقل گردیده است که بیانش از گنجایش بحث ما خارج است . مضاف بر این که بزرگان با تمام بزرگیشان ( با تمام ارادتی که به آنها داریم ) معیار سنجش صحت یا عدم صحت سیره رسول خدا و عترت طاهرین اش نیستند بلکه این سنت صحیح و سیره قطعی رسول الله و اهل بیت اطهار است که معیار سنجش بزرگی بزرگان است و این حقیقتی است که ما سالها از همین بزرگان آموخته ایم .

خدا نکند من و امثال من با چنین برداشتهایی متحجرانه و دور از واقعی که از اسلام داریم در مسند دعوت خلق به سوی حقّ بنشینیم که قطعاً در آن صورت ( یخرجون من دین الله افواجاً ).

یادمان نرود مدارا و نرم خویی با مردم از کرامات الهی است که اگر پیامبر بزرگوار ما صاحب چنین قلب رئوف و مهربانی نبود کسی گرد وجود مبارکش نمی گشت چرا که گفته اند:( الانسان عبید الاحسان ) و خداوند این نعمت را در قرآن سوره آل عمران، آیه 159 چنین وصف کرده است :

( فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ...) 

 به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تند خو و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرق می شدند ...  .

خدایا به حرمت اسماء مبارکت و به حق پیامبر مهربانمان و عترت طاهرین اش ما را به راهی که راه مستقیم توست و موجب کسب رضایتت و تقرب به ذات اقدس توست راهنمایی فرما .


 

اگر از کسانی هستید که حالات معنوی و کرامات اولیاء خدا برایتان جذّابیت دارد حتما تا به حال سرگذشت بسیاری از آنان را مرور کرده اید و کتابهای مختلفی در شرح کرامات و اعمال خارق عادت آنها خوانده اید .قانون خداوند در این عالم چنین است که هر کس آئینه وجود خود را از زنگار غیر خدا پاک کرد، به قدر وسعت و شفافیت خویش منعکس کنندۀ جلوه ای از جلوات جمال الهی باشد و گوشه ای از صفات والای خداوندی را نشان دهد. چرا که خود در حدیث قرب فرائض و نوافل فرمود:

 ( مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ).[1] هیچ یک از بندگان من با چیزی که نزد من محبوب تر باشد از اموری که بر او واجب کرده ام به من نزدیک نشده است و نیز بنده ام با اموری که مطلوب من است ( گر چه بر او واجب نکرده ام ) به من نزدیکی نمی جوید مگر اینکه او را دوست می دارم پس آن هنگام که دوستش داشتم گوشش می شوم که با آن می شنود و چشمش میشوم که با آن می بیند و زبانش میشوم که با آن سخن می گوید و دستش می شوم که با آن کار میکند ، اگر مرا بخواند اجابتش می کنم و اگر از من بخواهد عطایش می کنم .

دانستنی است که میزان عظمت هر یک از اولیاء به قدر آثار وجودی آنهاست چرا که آثار وجودی وسیعتر معلول وسعت علت خویش اند . همین نکته سرّ تفاوت بسیاری است که میان این بزرگان وجود دارد . برخی از اولیاء دایره اثر گذاریشان منحصر در شخص خودشان است و برخی با وسعتی فراتر از خود، در  خانواده، اطرافیان ، محله ، شهر و در نهایت کشورشان مؤثر بوده اند. گر چه اثر وجودی بیشتر آنانی که ما میشناسیم در نهایت والایی خود از حدود شهر خویش فراتر نرفته است. از سوی دیگر در محتوای کرامت نیز غالباً آثار عملی محدودی دارند مانند : خبر دهی از آنچه مخاطبانشان در ذهن خویش داشته اند یا رفع مشکلی و شفای دردی و نجات فرد گرفتاری ولو در آن سوی دنیا .

اینجاست که می توان با نگرش به آثار وجودی عارف و حکیمی کامل ، مفسّری خبیر و فقیهی جامع ،مردی که از عمق جان به روح اسلام رسیده بود و آن را با تمام وجود باور داشت و منیّت خویش را یکسر در منای قرب حقّ ، قربانی کرده بود و به حق تجلّی عینی روح خدا شده بود، یعنی امام راحل حضرت آیت الله روح الله خمینی ( اعلی الله مقامه الشریف ) پی برد .

 

امام نمی خواهم کلام تکراری بگویم که امام بزرگترین رهبر سیاسی و دینی بود که دنیا به خود دیده و ... می خواهم با حفظ تمام حرمتی که برای تمام انسانهای صالح و بندگان شایسته خدا و صاحبان کرامت قائلم بر این جنبه از مسئله اسرار کنم که اوج عظمت روح و مقصد نهایی انسان را نباید در کرامات عادی و محدود جستجو کرد بلکه این نحوه کرامات ( آنچنان که خود اهل عرفان و معرفت می گویند) از آثار ابتدائی بندگی خدا و سالکان متوسط است . در شناخت عظمت امام نیازی به نوشتن کتابهایی نیست که می کوشند تا بگویند امام همان کراماتی را که دیگران داشته اند داشت و همان خوارق عاداتی را که انجام می دادند انجام می داد[2].

امام کرامات فراوانی داشت که از ژرفای درون آن حضرت به بیرون اشراق کرد و یک جلوه آن که بیشتر مشهود ما شد، نه یک جمع ، نه یک کشور ، بلکه دنیا را، آنهم نه برای چند سال یا یک دهه بلکه برای همیشه ای که انسان به بازی غفلت از خدا سرگرم نشود روشن ساخت .

او نه یک نفر ، که ملتی خواب آلوده و خمود شده را که بیش از 2000 سال استخوانهایش زیر جور اربابان خود خواه و خود فروخته اش خرد شده و به حال اغما رفته بود، حیاتی تازه بخشید و در عین حال به دیگر مظلومان جهان نیز جان تازه ای داد. او با نفَس مسیحائی اش اسلامی را که از سویی در چنبره تحجّر و مقدس نمایی عدّه ای و از سویی دیگر در زندان اندیشه های به ظاهر مترّقی اما در واقع التقاطی و خود باخته، گرفتار آمده بود و از همین روی می رفت تا یا به جرم تحجّر و واپسگرایی به فراموشی سپرده شود و یا با لباس تجدّد بیمار گونه غرب اندیش، از حقیقت خویش تهی شود ، رهایی بخشید و گلبانگ الله اکبر را آنگونه که شایسته بود در مأذنه روح انسانیت زجر کشیده فریاد کرد و سرود رهایی را نه فقط به گوش مسلمانان که به گوش بشریت مظلوم قرن خویش و بلکه قرون آینده زمزمه کرد .کاری که دیگران با تمام بزرگی شان از انجام دادنش ناتوان بودند و یا اساسا به فکرش نبودند.

کسی که یک پیامش از فراسوی مرزهای ایران پشت رژیم پنجاه ساله پهلوی ( که خویش را وارث 2500 سال شاهنشاهی ایران می دانست) را شکست و حضورش معجزه قرون اخیر را آفرید و نفَس مقدّس اش از جوانان این مرز و بوم ،دلاوران گردی  ساخت که گرده دیکتاتور بعث و یاران تا دندان مسلح اش را با هشت سال مقاومت مردانه خرد کردند و نهال انقلاب اسلامی را با نثار خون و جان خویش آبیاری نمودند. امروز هم استمرار آن نفس قدسی است که مردم مهربان و شریف ایران را بر آن داشته تا با اطاعت از ولی امر خویش و جانشین صالح امامشان، انقلاب اسلامی خویش را تا به امروز حفظ کنند.

او یکجا صلابت موسوی (ع) ، کرامت عیسوی (ع) و معجزه محمدی (ص) را ترجمان و تجلّی ای تازه آورد و کرامتی از خود برزو داد که نماینده کرامتی است که خاتم الانبیاء(ص) معدن آن بود و حضرت خاتم الاولیاء مهدی موجود موعود(عج) به کمال رساننده اش .

اگر بهترین تأویل حدیث قرب فرائض و نوافل در عصر خویش را می جوئید به تصویر پُر نور خمینی عزیز بنگرید. اگر می خواهید بدانید که قرآن،پیامبر و عترتش اسطوره اند یا اسوه ؟ و اگر می خواهید ببینید که آیا آنان به هزار و چهارصد و اندی سال پیش تعلق داشته اند یا مربیّان و معّلمان جاودانه بشریت برای همیشه تاریخ اند؟ حضرت روح الله را تماشا کنید تا جواب خویش را بیابید .

همه آنان که بندگان صالح خدا بودند هر یک به قدر خویش آئینه دار جمال خدای خویش بودند اما آئینه وجود خمینی کجا و آئینه وجود دیگران !

اجازه دهید تا کلامم را با بیانی نورانی از خلف صالح امام، مفسر بزرگ قرآن ، حکیم الهی حضرت علامه آیت الله جوادی آملی ( دام ظلّه العالی ) به پایان برم . ایشان می فرمود : برخی در منقول ( مانند علوم فقه و اصول و حدیث ) کامل اند ، برخی در معقول ( همچون فلسفه و کلام و عرفان نظری ) و برخی در مشهود ( همچون عرفان و اخلاق عملی ). اندکی میان دو امر یا سه امر را جمع کردند که در بیشتر به جمع مکسَّر ( شکسته و غیر تامّ ) موفق به جمع آنان شدند و در این میان امام راحل ما میان منقول و معقول و مشهود به جمع سالم جمع کرد .

روحش شاد ، روانش قرین منّت الاهی ، اندیشه خالص اش مستمر و راه پر نورش جاودانه باد .

 



[1] الکافی ج : 2 ص : 353

 

[2] کتاب کرامات امام خمینی


شوخی ، خندیدن و خنداندن ؛ نظرتون در این باره چیه؟ خیلی از ما فکر می کنیم آدمهایی که سرزنده و شادند و مردم را هم می خندانند آدمهایی غیر معنوی و سطحی اند . اصلا مگه آدمهایی که سالک الی الله اند و راه قرب به خدا و تکامل معنوی را طی می کنند، شوخی هم می کنند ؟

بیشتر ما تصوری که از انسانهای معنوی داریم یه آدم خاصّیه که کمتر اهل بگو بخنده ، بیشتر گرفته و عبوسه ، زبانش مشغول ذکره و ... ( توضیح عرض کنم که این گفته بدان معنی نیست که ذکر گفتن مذمومه با خدای نکرده هرکس ذکر می گه لزوما عبوس هم هست بلکه تنها بیان تصور بیشتر ماست از انسانهای معنوی ) . حتی بعضیها خنده و شوخی را کار بیهوده و حتی مایه مرگ قلب میدانند و برای اثبات دیدگاه شون به برخی از احادیث استناد می کنند ( ایّاک و المزاح فإنّها تموت القلوب ) تا مو لای درز حرفشون نره و بعضی ها هم که خیلی به بیهوده بودن این مقوله اعتقاد راسخی دارند می گویند: مگه نخواندید که خدا در قرآن آیه 82 سوره توبه می فرماید:( فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیراً ) یعنی : باید بسیار گریه کنند و کمتر بخندند ،اهه حالا باز هم بخندید و شوخی کنید .(باید قبلا بگویم کسانی که در این مقوله افراط می کنند از حساب آنچه در پی می آید جدا هستند).

حقیقتی که در سیره حبیب خدا ، پیامبر بزرگ اسلام و عترت طاهرین اش وجود دارد چیزی غیر از نگرش های بالا را نشان می دهد. من بر این باورم که اگر درست فکر کنیم این هم یکی از زمینه هایی است که می تونه درب دیگری از معنویت را به روی ما باز کنه. به برخی از این جلوه ها نگاه کنید:

þ  یونس شیبانی گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: چگونه با یکدیگر شوخی می کنید؟ گفتم : کم شوخی می کنیم . فرمود: چرا با هم شوخی نمی کنید؟ همانا این عمل از حسن خلق است و با آن می توانی برادر مؤمنت را شاد کنی و پیامبر (ص) با دیگران شوخی می کرد تا آنها را شاد کند.1

و در روایت دیگری امام صادق (ع) می فرماید :

þ     مؤمنی نیست مگر آنکه مزاح کند و پیامبر خدا مزاح می فرمود اما جز حق به زیان نمی آورد.2  

چیزی که هست باید اعتدال را در خندیدن و خندان حفظ کرد و در محتوای شوخی هم نباید دچار خطا شد . این که به دیگران بخندیم و یا دیگران را مزحکه کنیم ، شخصیتشان را بشکنیم ،بی آبرو شدنشان را دستاویز خنده و شوخی قرار دهیم یا با توهین و ناسزا بستن به دیگران اسباب خنده خود و دیگران شویم قطعا نادرست است. این شوخی نیست بلکه شکستن دل یک انسان و سبک کردن شخصیت اوست چیزی که نه خدا دوست دارد ، نه سیره پیامبر و اهل بیت و نه اخلاق و وجدان انسانی آن را می پذیرد. چنین چیزی قطعا نمی تواند زمینه کمال و رشد معنوی باشد.

اما شوخی کردن ، خندیدن و خنداندن اگر با گناهانی مثل آنچه گفتم آلوده نشود نه تنها شادی و خوشحالی را برای ما به ارمغان می آورد بلکه پیروی از سنت نبوی و علوی است و قبلا گفتیم که عمل به سنت نبوی و پیروی از آن بزرگوار موجب تقرب به خدای سبحان است.

این حدیث رو هم ببینید : معمر بن خلاد گفت: از امام رضا (ع) سؤال کردم : جانت به فدایت ! فردی در بین عدّه ای است و در بین سخنانش مزاح می کند و می خندد و می خنداند آیا اشکالی ندارد؟ امام فرمود: اگر چیزی نباشد مانعی ندارد ( راوی می گوید احساس کردم  که منظور ایشان ناسزا بود) سپس فرمود : مرد عربی نزد پیامبر آمد و هدیه ای برایشان آورد و گفت : پول هدیه ام را بده ، پیامبر خندید و هر گاه ایشان غمگین می شد می فرمود : آن مرد اعرابی چه شد ؟ ای کاش می آمد! [3]

آری آن بزرگواران نه تنها خودشان می خندیدند و می خنداندند بلکه به دیگران هم اجازه می دادند با آنها شوخی کنند . یادمان باشد که پیامبر عزیز ما همیشه متبسم بود حتی در حال سخن گفتن [4] ، و امیر المؤمنین علی (ع) نیز اهل مزاح بود تا جایی که خود آن حضرت در نهج البلاغه می فرماید : مرا شایسته خلافت نمی دانستند چون می گفتند علی اهل شوخی و مزاح است

مطلب آخر اینکه جمع بین روایاتی که از شوخی کردن پرهیز می دهند و روایاتی که آن را از اخلاق پیامبر می دانند یا جایز می شمارند عبارتست از 1- حفظ تعادل در مقدار شوخی به نوعی که انسان به موجودی تبدیل نشود که کاربری غالبش خنداندن باشد 2- حفظ شوخی و شادی از گناهان و بی اخلاقی ها یا رفتارهای ناشایست. 

این باور و دین من است . قرائت من از اسلام چنین قرائتی است . دینی که معنویت را بستری به گستردگی تمام زندگی انسان می داند و میان دین و دنیای انسانها آمیختگی زیبایی قائل است بلکه آخرت را ظهور حقیقت این دنیا می داند. بر این باورم که چنین دینی می تواند جامعه انسانی را در تمام زمانها هدایت کند و دلهای انسانها را جذب کند و زندگی زیبای دنیا و آخرت را برایشان به ارمغان آورد . نظر شما چیست؟



[1] سنن النبی ، ص 102

[2] همان

[3] سنن النبی ، ص 102-103

[4] سنن النبی ، ص 102