• وبلاگ : سراي انديشه
  • يادداشت : به ياد شهيد عباس گودرزي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 25 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مصطفي 

    سلام برادر

    درد جانكاهي است درد از دست دادن دوست

    دقايقي رو به دور از هياهو و شلوغي دارم سپري ميكنم

    احساس مي كنم تا الان داغ بودم نفهميدم چي شده

    همينجور خاطراتش داره برام تداعي ميشه از مسجد، هيئت، محل كار و لحظاتي رو كه باهاش بودم.

    به دغدغه اي كه داشت پيوست، همه ي فكر و ذكرش تو كار و زندگي، شهيد بود و زنده نگاه داشت ياد شهيد.

    تو اين مدت بيشر اوغات رو با خانواده داغدارش سپري كردم

    ميبينم چه بر حسين ميگذره و دم بر نمياره، شده سنگ صبور خانواده.

    خدا به خانم اون شهيد بزرگوار صبر بده كه البته با همون وقار و طمانينه و آرامش هميشگي تو جمع حاضر ميشه.

    هر موقع ابو الفضل رو ميبينم سرش پائينه و داره فكر ميكنه

    ديروز سيد مهدي با محدثه صحبت ميكرد بچه دائما سراغ پدر شهيدش رو ميگرفت دلم داشت آتيش ميگرفت. از پيش خدا رفتن پدر شهيدش ميگفت، ميگفت از اين به بعد پدرت هميشه و همه جا همراهته.

    آقا مجتبي مثل پروانه دور خانواده ميگرده تا كم و كسري نباشه.

    باقي اقوام هم هر كسي به كاري مشغول و دنبال برگزاري مراسمات و تشييع پيكر پاك اون شهيد بزرگوار هستند.

    عباس كه ان شا الله -عند ربهم يرزقون - شد.

    دعا كنيد تا خدا به خانواده داغدارش صبر عنايت كنه و ان شاالله روز قيامت شهدا شفاعتمون كنند.

    پاسخ

    مصطفي عزيزم سلام . خدا مي دونه كه دلم پر مي كشه براي بودن در جمع شما . ديشب وقتي حسين از كنار جسم خون آلود عباس باهام تماس گرفته بود دلم آب مي شد و دم بر نمي آوردم . خدا رو شكر كه شماها هستيد . امشب به فضل خدا به شما خواهم پيوست . ديگه طاقتم تمام شده . چي بگم وقتي كلمات هم در ذهنم به عزا نشسته اند و بناي بيرون آمده ندارند .