سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

این روزها با جشن ولنتاین مقارن بود . جشنی که به نام روز عشق یا روز عشاق مشهور است . داستان (قدیس ولنتاین) که اسطوره پیدایش چنین روزی است گذشته از ابهامات و تناقضاتی که با اندیشه مسیحیت کاتولیک آن روزگار دارد گویای تلاش یک روحانی مسیحی برای برپائی سنتی عاقلانه و الهی (ازدواج شرعی) است نه پیدایش روابط نامشروع ، بی قانون و آنارشیستی میان دختران و پسران ؛ چیزی که امروزه ولنتاین را دستمایه ترویج آن قرار داده اند . نه در شرق بلکه متاسفانه گویا در غرب امروز هم  ولنتاین از مسیر مشروع و عاقلانه اش منحرف گشته و به دامن روابطی افتاده که بیش از آن که عطر عشق داشته باشد از بوی متعفن شهوت پر شده است .

چند سالی است که موج برگزاری ولنتاین در ایران بالا گرفته و بسیاری از نوجوانان و جوانان ایرانی را هم درگیر کرده است . حقیقت آن است که این جریان انحراف یافته بخواهیم یا نخواهیم وارد مرزهای فکری و فرهنگی جامعه ما شده و مورد اقبال برخی از مردم هم قرار گرفته است و بسیاری از افراد دلسوز فرهنگ اسلامی و ایرانی نیز در برابر چنین روز و چنین آئینی مواضع مختلفی اتخاذ کرده اند که دامنه آن از تسلیم در برابر این سنت وارداتی تا برخوردهای عاقلانه تر با این پدیده اجتماعی ، تا زنده کردن سنن ایران باستان در برابر آن و تا تکفیر اساس چنین سنت و اندیشه ای گسترش یافته است .

گسترش و ترویج چنین سنتی نه فقط به خاطر غربی بودنش بلکه به خاطر انحرافش از مسیری عقل پسند و مشروع (اگر نه در مدتی کوتاه) در دراز مدت می تواند آشفتگی و از هم گسیختگی روابط مشروع دختران و پسران و درافتادن معنای عمیق عشق در فرهنگ اسلامی و ایرانی به دامان محتوای سخیف عشق در فرهنگ عمومی غرب امروز را موجب شود . عشقی که تنها با رابطه خاصی مترادف است . و این مسئله ایست که نه تنها نهاد خانواده را در معرض خطر قرار می دهد بلکه هویت الهی و انسانی انسان را نیز تهدید می کند .

مسلما پاک کردن صورت مسئله راه صحیح برخورد با چنین پدیده ای نیست . واقعیت این است که هم وجود جوان و هم تمایل فطری هر صنف از آنان به دیگری همیشه وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت بنا بر این هرگز با تمسک به صرف تقبیح چنین پدیده ای و اهانت و سرکوب جوانانی که ولو برای توجیه خطاکاری هایشان چنین روزی را دستاویز قرار می دهند نمی توان با این خطر مقابله کرد .

خوشمان بیاید یا نه حقیقت این است که بروز چنین مشکلی خبر از وجود شکاف میان جوانان ما با فرهنگ غنی اسلامی و ملّی شان دارد . شاید برخی دوستان و مسئولین امر اشاعه فرهنگ ترجیح بدهند با متهم کردن جامعه جوان ما به دین گریزی یا دین ستیزی ، تمایل به غرب ، بی بند و باری و هزاران هزار انگ اینچنینی خود را در قبال مسئولیتی که در پیدایش این خلأ متوجه آنهاست تبرئه کنند اما به نظر من سبب بروز این مشکل و راه حل آن را باید در جای دیگری جستجو کرد .

عشق زمینی و کشش فطری میان دو صنف از انسان ها یعنی زنان و مردان به عنوان یک واقعیت ، قابل انکار یا مقابله نیست . چنین کششی به خودی خود و فارغ از بی بند و باری های امروزین نه تنها امر مذمومی نیست بلکه در صورتی که به شکلی صحیح جهت دهی شود می تواند منشاء بسیاری از برکات فردی و اجتماعی باشد. به نظر من بی توجهی به این واقعیت و برخورد غیر عاقلانه با آن یکی از دلائلی است که سبب پیدایش چنین گرایشی به آئین های وارداتی شده است . بنا بر آنچه بزرگان حکمت و عرفان الهی و اسلامی در آثار خود آورده اند عشق شهوانی غیر از عشق نفسانی است . گرایش شهوانی میلی حیوانی است که صرفا از غریزه جنسی ناشی می شود اما عشق نفسانی جذبه ای است که ریشه در ادراک کمالات نفسانی دارد و شاید بتوان چنین گفت که عشق شهوانی میل و گرایشی بی عفت و پرده در است و عشق نفسانی عشقی عفیف و پرده پوش . عشق نفسانی همان جذبه و گرایش پاکی است که ضمن مسئولیت آور بودنش می تواند به پلی بدل گردد برای عبور از عشق مجازی به محبت حقیقی و الهی، همانطور که فرموده اند : (المجاز قنطرة الحقیقة ) 1 آداب چنین عشق ورزی و علاقه مندی در آثار بزرگان حکمت و ادب اسلامی و ایرانی ما مانند حافظ ، سعدی ، مولوی ، نظامی ، عطار و فردوسی با بیانی شیرین و فطرت پسند تبیین گردیده است ، آثاری که غالباً برگرفته از اندیشه های ناب و آموزه های والای قرآن و عترت است .  

درد اینجاست که وقتی در جامعه ما و حتی در مجامع دانشگاهی و حوزوی ما نسبت به چنین آثاری کم مهری روا داشته می شود ، وقتی از محتوای غنی و قوی آنها تنها به ادبیات و آرایه ها و گزاره های ادبی آن اکتفا می شود ، وقتی به جای ترویج آموزه های حکیمانه آنها گاهی به اسم دین و گاهی به عنوان ضدیّت با ناسیونالیسم با آنها به مقابله بر می خیزیم ، وقتی اطلاعات جوانان ما از ماجرای (دلدادگان کشتی تایتانیک) بیش از داستان عشق عفیف و بی بدیل ( لیلی و مجنون ) و حماسه های عاشقانه ( شیرین و فرهاد ) است ، وقتی حتی در اندیشه برخی از بزرگان ما هیچ فاصله ای میان عشق و شهوت نمی بینیم و عشق را با چوب شهوت می رانند ، وقتی سینمای ما از ترویج عشق عفیف خالی شده ، وقتی فیلمهایی مثل (نغمه) فقط یکبار در تاریخ سینمای ایران ساخته می شود ، وقتی کتاب های فهیمه رحیمی و نسرین ثامنی و ر- اعتمادی و امثال آنان کرور کرور چاپ می خورند و تنها یک (من او) نوشته می شود ، وقتی کارمان به جایی می رسد که به چاپ ( نیمه پنهان شهید همت ) که خاطرات همسر وفادار و فداکار اوست به خاطر داستان عشق عفیفانه همت به همسرش و به ( نیمه پنهان شهید چمران ) به خاطر عشق بی نظیر همسرش به او و کلمات عاشقانه او به همسرش اعتراض می کنیم ، وقتی ... چگونه می خواهیم جوان ما تفاوت میان عشق عفیف و شهوت پرده در و بی بند بار را به راحتی ادراک کند ؟ چگونه می خواهیم  زمین قلب او که بذر سالم فرهنگ اسلامی و ایرانی را در خود جای نداده راه را بر سوغات منحرف اما کادو پیچ غرب ببندد.

خواهرمان نازنین از سنتی شبیه به ولنتاین امروز غرب در قرنها قبل ایران موحّد خبر داده بود به نام (اسپندار مذ) تا بگوید که آنچه خود داریم از بیگانه تمنا نکنیم بلکه تا بگوید آنچه دیگران کمتر از 2000 سال است که صاحب آنند و امروز آن را به عنوان کالایی نوین به ما عرضه می کنند در فرهنگ ایرانی خویش بیش از چندین هزار سال است که داشته ایم و من می گویم امروز آنچه ما داشتیم به برکت اسلام از جشن اسپندارمذ هم بزرگتر شده است . گر چه به بیان مرحوم شیخ اشراق (اسپندارمذ) نام یکی از فرشتگان مقرب الهی (قبل از ورود تفکر الحادی مانی و مسخ اندیشه موحدانه زرتشت) بوده است 2 اما با پرورش اندیشه توحیدی زرتشت در تحت تعلیم وحیانی قرآن و اسلام ، آن حقیت ناب رو به کمال بیشتر گذارد و غنای والاتری یافت به گونه ای که اکنون از زمین تا آسمان امتداد یافته است .

در پرتو اندیشه قرآن و عترت این عشق زمینی بدل به پلی شد که مصالحش از جنس عفت و توجه به خدا و توسل به کرامت اوست ، پلی که می تواند انسان را از عشقی مجازی به حقیقت عشق و عشق حقیقی که همانا عشق به جمال مطلق و خیر مطلق یعنی عشق به ذات اقدس حق ( جل جلاله ) است رهنمون شود . آنچنان که در حدیث مرفوعی آمده است : ( مَن عَشَقَ فَکَتَمَ وَ عَفَّ وَ صَبَرَ فَماتَ ماتَ شَهیداً وَ دَخَلَ الجَنَّةَ ) 3 آنکه عاشق شد اما آنرا پوشیده داشت و غفت ورزید و صبر کرد و در آن حال مرد چونان شهید مرده است و وارد بهشت خواهد شد . این حدیث گر چه از نظر سند چندان قابل اعتنا نیست اما از حیث محتوا با برخی احادیث معتبر ما همانند این کلام علی (ع) که فرمود: ( مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ ) 4سازگار است .

می اندیشم اگر جوانان ما در درجه اول با آثار حکما و بزرگان ادب اسلامی و ایرانی خودمان بیشتر آشنا شوند و با آنها انس بگیرند و در درجه بعد با مبانی عاشقانه عبودیت در هم آمیزند ، اگر کارشناسان و کارگردانان ارزشمند سینمای ما به جای ساختن فیلمهای بی محتوا و سطحی از داستانهای عاشقانه آن هم با رنگی غربی (یا با کمی تخفیف هندی) از جانمایه غنی ادبیات و فرهنگ اسلامی و ایرانی مان وام بگیرند ، اگر آداب عشق عفیفانه و پرهیز از تمایلات پستی که کرامت جان انسانی را به تباهی می کشاند را در آموزه های مختلف مجاری آموزشیمان به کار بگیریم و آموزش دهیم خواهیم توانست به گرایش فطری جوانانمان جهتی صحیح بدهیم تا هم درست عاشق شدن را بیاموزند و هم چگونه در اوج عشق با پاک دامنی و عفت و حیا زندگی کردن را تجربه کنند . آن روز باید منتظر باشیم تا پدید آورندگان ولنتاین برای آموختن عشق به دیار ما سفر کنند و آداب عشق را از ما بیاموزند .

عشق آینه بلند نور است

شهوت ز نصاب عشق دور است 5

والاتر آنکه سخن گفتن از ترویج محبت به خدای بزرگ که حقیقت عشق است خود باب مفصل و وسیعی دارد که مجال دیگری طلب می کند و قطعا آنکه راه صحیح عشق ورزیدن به مخلوق را نمی داند به طریق نورانی عشق ورزی با خالق بار نخواهد یافت .

 

----------------------------------------

پ .ن .1 = الأسفارالأربعة،ج‏7 ،ص173

پ .ن .2 = حکمت الاشراق ، 311

پ .ن .3 = شرح‏نهج‏البلاغة ابن ابی الحدید، ج20 ، ص 233

پ .ن .4 = نهج البلاغه ، حکمت 474

پ .ن .5 = منظومه لیلی و مجنون ( نظامی گنجوی )


آئینه عبرت

این تصویری که می بینین نه تلّی از خاکه و نه کوهی از زباله . این همان برف لطیف و شادی آفرین چند هفته پیشه . این روزها خیلی چیزها با من حرف میزنن گاهی آینه و این بار برف . وقتی خواستم ازش تصویر بردارم نگاهم کرد و گفت: منو یادت میاد آونروزی که تازه به زمین شما پا گذاشته بودم ؟ سفید بودم و پاک ، لطیف بودم و چشم نواز . وقتی از آسمان می اومدم همه می خندیدند و منو نعمت الهی می دونستند . اومده بودم تا زمین غبار گرفته شما را در سفیدی بی آلایشم بپوشونم . بچه ها رو که هنوز با لطافت من نسبتی داشتند به وجد آورده بودم و آنهایی را که در انتظار بارشی بودن تا گرمای تابستان را بی ترس تشنگی بگذرانن امیدوار کرده بودم و چشمان ملتمسی که از خدا سیرابی زمینهایشان را می خواستند با اومدنم به برق شادی نشانده بودم .

امّا امان از این زمینی شدن . بعضی از ما ( مثل من ) به زمین انس گرفتیم ، یخ زدیم تا به زمین بچسبیم و بمونیم . بعضی از ما که دلی در گرو زمین نداشتن با کوچکترین تابش خورشید تن به حرارت ذوب کنندش سپردن ، آب شدن و بخار شدن و آسمانی . امّا من و امثال من نمی خواستیم زمین را ترک کنیم ، آنقدر باهاش انس گرفته بودیم که فکر ترک کردنش آزارمون می داد. به همین خاطر هم آنقدر یخ زده بودیم که خورشید هم به این سادگی ها زورش به ما نرسه .

وقتی به خودم اومدم که دیدم دیگر از اون همه سفیدی و لطافت هیچ خبری نیست . گرد و غبار زمین شما سیاه و چرک و کثیفم کرده بود . بر خلاف روزهای لطافت و طهارتم که دوست داشتنی بودم حالا مایه تنفر شده بودم . حالا آدمها رو به زمین می زدم و لباسشون را آلوده می کردم اما بازم حاضر نبودم حرارت خورشید را که پیام محبت می داد قبول کنم . خورشید می گفت : کمی به رنج ذوب شدن صبر کن تا من دوباره لطافت و پاکی تو رو بهت برگردونم قول می دم دوباره آسمونی بشی و محبوب . اما دریغ که محبت زمین کورم کرده بود . محبت زمین همه رو کور می کنه جز آونهایی که چشمشون به آسمونه .

حالا دیگه کسی مرا نمی خواست ، حتا خودمم دیگه از خودم بدم میومد . همان هایی که لطافتم به وجدشون می آورد حالا با بیل و کلنگ و نمک و ... افتادند به جانم . چنان با ضربه های سهمگین به سر و بدنم می کوبیدن که تکه تکه می شدم و نمکی که به روی زخمهام پاشیده بودن جوری تنم رو می سوزوند که چاره ای جز جدا شدن از زمین نداشتم . وقتی جدایم کردند ، خوار و حقیر در گوشه ای رها شدم تا بعد از رنج سیاه شدن و زیر دست و پا افتادن و منفور بودن ، بدونم که زمین لایق دلبستن نبود . زمینی که محصول دلبستن بهش جز سیاهی و آلودگی و تنفر نیست چه ارزشی دارد ؟ وقتی که زمینی میشی و سیاه و آلوده هیچکس دوستت نداره ، هیچکس نگاهتم نمی کنه . توی این وضعیت دیدم فقط  چشمان گرم آفتابه که هنوز هم با مهربونی منو نگاه می کرد .

امروز دوباره دلم هوای آفتاب و آسمون رو کرده . حاضرم گرمتر و سوزاننده تر از همیشه به من بتابه ، ذوبم کنه ، بخارم کنه ، محوم کنه اما دیگه نگذاره زمینی باشم و ... .

می گفت و قطره قطره ذوب می شد . دیگه نتونستم چشمام رو تو نگاهش نگه دارم . منم بغض کرده بودم . چشمام از اشگ گرم و دلم از آه سرد پر شده بود . بی آنکه خداحافظی کنم راه افتادم و با خودم گفتم :

بشنوید ای دوستان این داستان

کین حقیقت شرح حال ماست آن

-------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 = من از دیدن این پست در وبلاگ ( آهستان ) خیلی لذت بردم حیفم آمد شما نبینین !


چندی پیش در سایت تابناک مقاله ای در خصوص استاد معظمم مرحوم حجت الاسلام مجتهدی ( ره ) منتشر شد. این مقاله تحت عنوان ( کوچ مردی از مکتب تهران ) به بررسی اثر رحلت این عالم بزرگوار در تطورات حوزه علمیه تهران پرداخته بود . مطلب ارائه شده به نظر من پر بود از مغالطات و جهت گیری های سکولار که به نام تحلیل حوزه تهران ارائه می شد . از جمله این مغالطات تفکیک سه حوزه علوم عقلی، ،آموزه های اخلاقی و فعالیتهای سیاسی بود . در مقاله مزبور با غیر سیاسی و صرفا اخلاقی معرفی کردن استاد مرحومم ( حجت الاسلام مجتهدی )  آینده حوزه تهران بعد از رحلت او به صورتی ترسیم شده که منحصرا میدان تاخت و تاز سیاسیونی می شود که بنا بر تفکیک ارائه شده از دو حوزه اخلاق و علوم عقلی کناره گرفته و قدرت را مطمع نظر قرار داده اند . به همین دلیل نقد خیلی مختصری بر آن مقاله نوشتم و در بخش نظرات سایت قرار دادم و مسئولین محترم سایت تابناک نیز از انتشار این نقد مختصر دریغ نورزیدند .

بعد از مدت کوتاهی مقاله دیگری تحت عنوان ( نظر ساواک درباره شیخ احمد مجتهدی چه بود ؟) منتشر شده که مؤید نقد حقیر بود .

با توجه به محتوای این مقاله و نوشته های امثال آن به نظر می رسد اندیشه سکولاریسم این بار با نقاب دلسوزی برای علم ، اخلاق و فلسفه در حوزه های علوم دینی و معارف اسلامی، می کوشد تا جدائی سیاست از دین ، اخلاق و فلسفه را دوباره ترویج کند . محصول این تلاش نامبارک ( اگر مغفول واقع شود ) بازگشت فضای سکولار در اندیشه اجتماع به طور عام و قشر نخبه دانشجو و طلبه به شکل خاص خواهد بود .

فراموش نکنیم خلاء های اجرائی و ضعفهای غیر قابل انکاری که در سیستم مدیریت جامعه مشاهده می شود زمینه گسترش این اندیشه آفل را بهتر فراهم می آورد و انسانهای را که توان تفکیک آموزه های سیاسی اسلام و عمل بر طبق آن را در دو مقام ثبوت و اثبات ندارند به حقانیت سکولاریسم معتقد خواهد کرد . از نظر دور ندارید که تفکیک مزبور و نیز جدا ساختن مدیریت فقهی از مدیریت علمی و ناکار آمد نشان دادن مدیریت فقهی ( دینی ) نیز از دیگر روزنه های ورود همین جریان نقاب دار است .

ضمن عدم انکار ضعفها و کاستی های مختلف در سیستم مدیریت نظام مبارکمان ، از بن دندان به کارآیی نظام اسلامی معتقدیم و باور داریم اگر دستورات اسلام و منویات مقام معظم رهبری ( دام ظله ) بدون تفسیر به رأی و اعمال سلیقه در سیستمهای مدیریتی جریان یابد و سیاسیون ما به جای سیاست بازی به کار سیاسی روی بیاورند و شعار مبنائی ( دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست ) را درست ادراک کنند و درست به مرحله اجرا در آوردند دردها و نقصهای مذکور نیز جبران خواهد شد . برای تحقق چنین آرمانی جامع نگری دینی ، پایان تقابل انگاری میان علم و دین و جریان امور بر بستر اخلاق اسلامی و حفظ کرامت انسان ضروری است .

توجه به بستر اسلامی نظام و بهره مندی از علوم آکادمیک و اساتید متخصص آن ( که فارغ از دسته بندی های جناحی به اساس نظام اعتقاد دارند) در برنامه ریزی ها خرد و کلان مدیریت و قانون گذاری از ضرورتهایی است می تواند در برابر این موج سکولاریسم نقاب دار مانع جدی ایجاد نماید . موجی که می کوشد تا با از صحنه بیرون راندن سیاست و تقبیح ورود دانشمندان دینی به فضای بد نام ! آن و تمجید آنانی که به هیچ عنوان خود را در چنین حوزه ای ( مستقیم یا غیر مستقیم ) درگیر نمی کنند پایه های اساسی نظام اسلامی را مورد هجمه قرار دهد .

 

------------------------------------------------------

پ .ن .1 = برای خواندن مقالات مزبور کافی است روی عنوان آنها کلیک کنید .

پ .ن . 2 = سایت خبری تحلیلی تابناک در ترویج چنین اندیشه ای تلاش نمی کند اما بهتر است کمی بیشتر در این زمینه دقت به خرج دهد .

پ . ن . 3 = برای آشنایی بیشتر با سکولاریزم اینجا کلیک فرمائید . ( وبلاگ انتظار )


این روز ها کوشیدیم تا دوباره به خاطر بیاوریم چرا کربلا به وجود آمد؟ تلاش کردیم تا دوباره پیام حنجره خشکیده و گلوی پاره پاره خلیفه خدا را به خاطر بیاوریم ؛ به خاطر بیاوریم که ندای ( هل من ناصر ) سید الشهداء (ع) ندایی تاریخی نیست که تنها در جغرافیای محصور کربلا و زمانی برابر با هزار اندی سال پیش طنین انداخته و با تیغ یزیدیان خاموش شده باشد . آموختیم ، محرّمی که دلها را بیدار نکند محرّم نیست . محرّمی که در پرتو لباسهای عزا و پرچمهای مشکی اش ، با بیان دردها و داغها ، و زمزمه اشعار و مراثی اش درد مظلومیت بشر در چنگال جهالت و طغیان امویان هر عصر را در قلوب عزادارانش زنده نکند و فریاد احیاگرانه دین مبین و تشیع ناب علوی را به گوش نرساند ، صورتی بی مغز  و لفظی بی معناست. محرّمی که محصولش گریه بی خاصیتی باشد که پشت یزیدیان زمان را به لرزه در نیاورد و قلب مؤمنین به امام عاشورائیان را در کوره‏ی درد و داغ زنده کردن دین خدا و دغدغه رهایی امت محمّد (ص) از رنج جهل و اختلاف و بی تفاوتی نگدازاند ، محرّم حسین (ع) نیست .

مگر پیام کربلا جز ایثار و نثار در جهت احیاء معارف والای علمی و عملی دین و  کوشش بی دریغ در راه اصلاح امت نبوی (ص) است ؟ مگر مبنای حرکت سید شهیدان (ع) جز زنده ساختن امر به معروف و نهی از منکر در گسترده تمام بشر و زنده ساختن سیره شریف و کریم نبوی و علوی ( علیهم السلام ) بود ؟ [1] مگر این فریاد جانسوز علی بن ابیطالب ( ع) نیست که هنوز و پس از قرنها از شهادتش به سرقت بردن جواهرات دختری غیر مسلمان را در گستره دنیای اسلام مصیبتی می داند که سزاوار دقّ کردن قلوب آزاده و مؤمن است  ؟ [2]مگر خداوند وقتی از قلب مهربان پدر امت اسلام خبر می دهد نمی فرماید : آنچه شما را به رنج می افکند برای پیامبر مهربانتان مایه درد و رنجی مضاعف است ؟[3]

کودکان مظلوم غزه

اکنون ما چگونه می توانیم مدعی ارادتمندی به سالار آزادگان و خاندان مطهر پیامبر باشیم و در برابر آنچه بر سر خواهران و برادران بی پناهمان در غزه می رود بی تفاوت بمانیم و یا سکوت کنیم ؟ چگونه شاهد قلب درد آلود پیامبرمان و جگر خون آلود ولیّمان و قلب چاک چاک اماممان باشیم و دم بر نیاوریم ؟ آیا امروز سکوت و بی تفاوتی در برابر فاجعه ای که در غزه به دست اولاد یهودا رخ می دهد نشان سست ایمانی یا بی ایمانی نیست ؟ آیا آنان که می پندارند در برابر این جنایت مسئول نیستند پاسخی برای وجدان انسانی خود دارند ؟ تا چه رسد برای خدا و رسول و عترت او !

برادرم و خواهرم این درست است که مسئولین نظام اسلامیمان از راهکارهای معقول و موجود پیگیر ماجرای غزه اند امّا آیا مسئولیت من و تو چیست ؟ عجب دارم از غافلان خواب آلوده و متعصبی که در این وضعیت اسف بار بر طبل اختلافات مذهبی یا ملّی می کوبند و زبان شیطان را در کام خود می گردانند !

اگر این صفحه وبلاگ ، سنگر من و تو نشود و اگر فریاد جهانی مظلومیت امت محمّد (ص) را که در چنگال حکّامی رفاه طلب و دنیا زده اسیر آمده اند به گوش جهانیان نرساند چه خاصیتی دارد ؟

برادر و خواهر وبلاگ نویسم امروز روز امت محمد(ص) ، روز آزمون آموزه های قرآن و عترت و روز خواهران و برادرانمان در غزه است . روز فریاد کشیدن و نعره بر آوردن تا شاید خواب سنگین سنگین دلی بر آشوبد ، تا شاید دیگران هم بدانند که قلب ما با طپش قلب خواهران و برادران مظلوممان در فسلطین می طپد ! بیائید و اندکی دل نوشته نویسی را رها کنید ، برای امام زمان (عج) از تغزلهای همیشگی ننویسید که او امروز خود داغدار فرزندان خویش در سرمای کشنده و محاصره تنگ غزه است ! بیائید تا از صفحه کلید رایانه مان مسلسلی بسازیم و تمام بغض عاشورائیمان را بر سر امویان زمان و یزیدیان دورانمان فرو ریزیم بلکه فردا در برابر خدا و رسول و عترتش سر شرمساری فرو نیفکنیم و خجلت نکشیم .

و اینک با تو هستم ، خواهر وبرادر مسلمانم ! تویی که در سرمای هوا ، بی آذوقه و تنها ، بی هیچ ابزار گرمایشی و نبود دارو با مرگ دست و پنچه نرم می کنی و دلیرانه پرچم مقاومت در برابر گوساله پرستان امت موسی (ع) را به دوش می کشی ! گر چه حتی نمی توانی نوشته مرا بخوانی اما اهمیتی ندارد می خواهم بدانی من و خواهران و برادرانت در ایران اسلامی با درسی که از قرآن و پیامبر و عترتش آموخته ایم تا رهای کامل تو در کنارت خواهیم ماند . خواهرم ، برادرم من و دیگر خواهر و برادرانت نَفَسمان را به نَفَسهای ضعیف شده تو گره زده ایم و شرافتمان را در نبرد با دشمنان دین مان به دست گرفته ایم و با خدا و رسول و عترت پیامبرش پیمان بسته ایم  که تا شادی دل پدر مهربانمان (ص) دست از حمایت تو برنداریم . به خدا که هر لحظه در انتظار روزی خواهیم بود که به فرمان اماممان انتقام خون قبیله توحید را از سران قبائل کفر و نفاق بگیریم هر چند جان و خانمان را بر سر این آرمان مقدس نثار کنیم .

اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَةَ نَبِیِّنَا عَنَّا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَیْنَا وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا فَرِّجْ ذَلِکَ یَا رَبِّ بِفَتْحٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ وَ نَصْرٍ مِنْکَ تُعِزُّهُ وَ إِمَامٍ عَدْلٍ تُظْهِرُهُ إِلَهَ الْحَقِّ رَبَّ الْعَالَمِین [4] 


------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

[1] إنما خرجت أطلب الصلاح فی أمة جدی محمد أرید آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر أسیر بسیرة جدی و سیرة أبی علی بن أبی طالب .

المناقب لابن شهر آشوب ،ج 4 ، ص 84

[2] لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیر

نهج‏البلاغة ، خطبه 27

[3] ... عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّم ... توبه 128

[4] من‏لایحضره‏الفقیه ،ج1 ،ص487

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوستان همسنگر و دلاوران عاشورایی :

 داغ غزه  ( وبلاگ تصویر تازه )  *   ذبح غزه ... قربانی اولمرت  ( وبلاگ مقالات سیاسی ، آموزشی ،‏اجتماعی )  *   امروز غزه کربلاست  ( وبلاگ حرفهای خودمانی من ) *  نزن جلاد  ( وبلاگ تا بی نهایت ) به کدامین گناه  ( وبلاگ شهید سید محمد شریفی ) * نوار غزه ، زندانی به وسعت یک سرزمین  ( وبلاگ دفاع مقدس جهانی ) * فلسطین  ( وبلاگ پرواز ) * علمای بزرگوار جهان اسلام !!! ( وبلاگ نسیم یاد معبود در کویرستان جان ) * مدعیان دفاع از حقوق بشر کجایند؟ ( وبلاگ پیاده تا عرش ) * غزه ای شهر شاهد بر جهان مدعی ( وبلاگ جلوه )


قبل از سال هفتاد بارها و بارها در منزلمان ایشان را زیارت کرده بودم . یک نفر از برادرانم سالها قبل از آن شاگردش بود و پدر شهیدم دوست قدیمی او محسوب می شد . بارها با لبخندی شیرین مرا به پیوستن به جمع طلاب مدرسه اش دعوت کرده بود ولی اشتغال در دبیرستان مانع می شد که دعوت شیرینش را اجابت کنم . وقتی در دانشگاه قبول شدم و او دانست ، با ناراحتی به من گفت : حیف شد ! تو به درد حوزه بیشتر می خوردی! ( البته تا امروز فکر می کنم که او به من حسن ظن داشت و گر نه قابل این جمله نبودم و نیستم ) . بیش از یک ترم از تحصیلم در رشته روانشناسی نمی گذشت که احساس کردم گمشده ام را آنجا پیدا نخواهم کرد . انصراف دادم و به سمتی رفتم که او از قبل مرا به سوی آن دعوت می کرد .

یادم نمی رود ، همراه با دو نفر از طلبه ها از کوچه حمام قبله به سمت مدرسه می رفت ؛ سنگین و با وقار اما مهربان و آرام . جلو رفتم  و سلام کردم . چشمان نافذش را روی صورتم انداخت و جواب سلام داد . از دیدنم تعجب کرده بود برای همین هم پرسید : آمدی منو ببینی ؟! عرض کردم : حاج آقا از دانشگاه انصراف دادم ، گمشده من اونجا نبود ، اگه اجازه بدهید میخواهم بیام حوزه و درس بخونم .  لبخندی زد و گفت : حالا که بالاخره اومدی یک چند وقتی بعد از ظهر ها بیا سر کلاس تا بعد که به برنامه صبح منتقل بشی !

 

عمامه گذاری من به دست استاد ( ره)

پنج سال بعد در یک عصر نورانی از ماه رجب ، بعد از نماز مغرب و عشاء مرا صدا زدند . از جایم بلند شدم و به سمتشون رفتم ، کنار دستشون نشستم و سرم را پائین انداختم . بعد از چند لحظه فرمود : شما نمی خواهی معمم بشی ؟ من که از خدا می خواستم حاج آقا اجازه بده امسال معمم بشم  از شادی توی پوست خودم نمی گنجیدم . با شادی خاصی که نمی توانستم مخفی اش کنم گفتم : آگر شما اجازه بدهید و صلاح بدونید دوست دارم لباس بپوشم . چشمان پر فروغش برق می زد و من بیاد می آوردم روزی را که فهمید من به دانشگاه رفته بودم . نیمه شعبان همان سال اولین گروهی که برای اولین بار به دست خود حاج آقا عمامه به سر می گذاشتند ما بودیم . همه ساله بزرگان دیگری در جشن بزرگ نیمه شعبان مدرسه برای طلاب عمامه می گذاشتند اما اون سال اولین سالی بود که خود حاج آقا تصمیم گرفته بودند این کار را بکنند .

استاد دستور داده بود تا اول نام طلاب سادات را بخوانند و بعد از آنها نوبت به دیگران برسد . وقتی دعای تعمم را با هم خواندیم و خواندن نام طلاب سادات آغاز شد من جزء اولین نفراتی بودم که از جا برخواستم و به سمت استاد رفتم .

طلبه شدن و ملبس شدن به لباس سربازی قرآن و عترت نعمتی الهی بود که از مجرای آن عالم فرزانه جانم را سرمست کرد . شاید اگر خلق مهربان و جذبه های سنگین او نبود من هم امروز در این لباس شریف نبودم .

زمزم قرائت قرآن و روایتش ، زمزمه نصایح اش ، زلال حرفهای ساده اش ، عمق تجربه های انسان شناسانه اش ، روش اعتدال مندش میان تقدّس و تعلّم ، میانه زیستی و پرهیز دادنش از زهد خشک و رهایی تامّ ، اصرار فراوانش بر حفظ پیوند با خاندان عصمت و طهارت ، تأکید بسیارش بر ارتباط با علماء ربانّی و هزاران هزار آموزه ارزشمند دیگرش چراغهای روشنگریست که همواره مسیر من و امثال من را روشن می کند و خاطره مهر مستمرش را در خاطرمان جاودان نگه می دارد .

 

خط استاد در پشت کتابی که به من هدیه کرده بودند.

اینک با دلی غمگین و رنجور ، تمام برکاتی را که بواسطه تلاشهایم در این دهه از اولین روزهای ماه محرم اندوخته ام به عنوانی هدیه ای از نور به پیشگاه روح مهربان آن مهربان تقدیم می دارم و از خداوند متعال علوّ درجات برزخ و قیامت آن استاد معظم و پدر مهربان را خاضعانه مسئلت می نمایم .

اللّهم احشره مع اولیائه ( علیهم اسلام ) و اجمع بیننا و بینه فی مستقر من رحمتک .

بر من مهر می ورزید اگر پاره نوری به ذکر فاتحه به پیشگاه آن مهربان هدیه برید .