سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

نزاعهای سیاسی و فرسایشی ماه های اخیر که می توانست با اتخاذ استراتژی بهتر از سوی کاندیداهای معترض و رعایت حقوق مدنی ، تحمل و سعه صدر از سوی گروه حاکم ، بدل به نمایشی از ظرفیتهای مدنی نظام مبارک جمهوری اسلامی و گفتمان سازنده سیاسی در میان گروه های معتقد به اساس نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی بشود و برای دنیای مدعی ناسازگاری میان اسلام و مردم سالاری و حقوق بشر ، بدل به الگویی عملی گردد ، با بی تدبیری و استراتژی یک بعدی گروهی و با انکار و تضییع حقوق مدنی ، تنگ نظری و انتقام جویی گروهی دیگر بدل به بزرگترین چالش داخلی نظام اسلامی و دستاویز دشمنان و مخالفان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی در دهه های اخیر شد .

سوء مدیریتها از هر دو سوی این ماجرا نشان داد که ما هنوز مدیریت مناسبی در برابر برخی مسائل داخلی نداریم . نه تنها مدیریت مناسبی نداریم بلکه گاهی با سوء مدیریت موجب می شویم مسائله ای مدنی بدل به بحرانی چالش برانگیز شود . ظرفیتهای مدنی قانون اساسی با سوء تلقی ها و سوء برداشتها ، بیش از گذشته مهجور ماند و بلکه دستخوش هجوم قرار گرفت و اصول ارزشمند دیگری از قانون اساسی نیز مورد شک وتردید عده ای واقع شد. این همه ، نتایج نامطلبوی بود که علاوه بر آسیبهای اجتماعی ناشی از برخوردهای خود سرانه ، خلاف قانون و شرع برخی از مدعیان حراست از باورهای بنیادین نظام اسلامی متوجه جامعه آرام و پر نشاط ملت حماسه ساز ایران گردید .

اختلافی که از سوء مدیریتهای دو طرف نزاع (که بنا بر بعضی تحلیل ها تعمدی و بنا بر برخی تحلیل های دیگر به غلط و بدون برنامه صورت گرفته) ناشی شده است در بهترین حالتش نقطه تاریکی خواهد بود که در حافظه تاریخی بخش قابل توجهی از شهروندان نظام جمهوری اسلامی تا مدتهای طولانی باقی خواهد ماند .

بدتر از همه آنچه گفتم ، ایجاد بستری مناسب برای بروز برخی کج سلیقگی ها و روزنه هایی برای انحراف در جریان موسوم به موج سبز است . موج سبز در آغاز پیدایشش بنا بود در بستری از اعتقاد راسخ به راه روشن امام راحل(ص) و نظام جمهوری اسلامی ، مطالبه حد اکثری در چهار چوبه قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ، احیاء سیاست اخلاق مدار اسلامی و اعمال اصلاحات مبتنی بر اصول انقلاب اسلامی متولد شود ، رشد کند و ببالد .

همین اهداف منطبق بر آرمانهای اصولی و اساسی انقلاب اسلامی که مژده دهنده بازگشت به مبانی فکری ایده اولوگهای اولیه و اصیل انقلاب اسلامی همانند امام راحل (قدس سره) ، شهید آیت الله استاد مطهری (قدس سره ) و شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی (قدس سره ) بود موجب شد تا بخش قابل توجهی از علاقه مندان به نظام جمهوری اسلامی و معتقدین به ولایت فقیه که از شیوه های رفتاری و مدیریتی گروه حاکم بر دولت یا سایر نهادهای نظام مقبولشان ،ناراضی بودند در صف حامیان موج سبز قرار بگیرند . علاقه مندانی که علی رغم طیف گسترده و متفاوت هوادارن موج سبز با اعتماد به شخصیت سردمداران آن باور داشتند که هرگز مبانی اساسی این حرکت اطلاح طلبانه ی متکی بر اصول ، از چهار چوبه تعریف شده آن خارج نخواهد شد .

با کمال تأسف امروزه با استمرار فضای آشفته تنازع میان دو سوی گفتمان موسوم به اصلاح طلبی و هواداران دکتر احمدی نژاد و آلوده شدن موج سبز به فضایی که می رود تا با مبانی اولیه اش در تعارض جدّی قرار بگیرد شاهد رگه هایی از کج تابی در این حرکت امید بخش هستیم .

امروزه علاوه بر آنکه سلطنت طلبان و منافقین مارک دار خارج نشین که نه تنها نسبتی با اهداف اولیه موج سبز ندارند بلکه بارها و بارها دشمنی شان را با اندیشه و راه تابناک امام راحل (قدس سره) و نظام جمهوری اسلامی و ولایت معظم فقیه نشان داده اند ، خود را مالک موج سبز ملت ایران می دانند و متاسفانه سردمداران جریان موج سبز نیز نسبت به روشن کردن صریح تر و جدی تر مرزهایشان با آنان تعلل ورزیده و به وضوح محافظه کاری می کنند. مشاهده می شود که برخی از بزرگان این حرکت سبز نیز در داخل به خطاهایی بزرگتر دست می زنند که به آشکارا عدول از خط روشن و تابناک امام راحل (قدس سره) و مبانی پیش گفته موج سبز است . خطاهایی که اگر چه می تواند از سر غفلت یا تقابل با فشارهای روز افزون رقیبشان انجام گرفته باشد اما هرگز برای بسیاری از همراهان انقلابی و حزب اللهی موج سبز محملی از توجیه نخواهد داشت .

موجب تأسف است که شخصی مانند آیت الله منتظری که مطرود سیاسی امام راحل (قدس سره ) بوده و کمتر کسی از جریانهای منتهی به ماجرای جدایی ایشان از امام بی خبر است ، مورد توجه برخی سردمداران حرکت سبز قرار می گیرد . اگر چه شخصیت علمی ایشان همانطور که امام راحل (قدس سره) فرمودند برای ما محترم است اما شخصیت سیاسی ایشان به روشنی در تقابل با خط امام و رهبری معظم انقلاب است .

آیا ایشان همان شخصیتی نیستند که امام راحل در نامه مورخه 6 فروردین سال 1368 به ایشان نوشت : با دلى پر خون و قلبى شکسته چند کلمه‏اى برایتان مى‏نویسم ... از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامى عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین مى‏سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبرى آینده نظام را از دست داده‏اید ... با دلى شکسته و سینه‏اى گداخته از آتش بى‏مهریها با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت مى‏کنم دیگر خود دانید: ...

2- از آنجا که ساده لوح هستید و سریعاً تحریک مى‏شوید در هیچ کار سیاسى دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد. ... (صحیفه امام ، جلد 21 ، صفحه 332) .

آیا ایشان همان شخصیتی نیستند که امام راحل علی رقم آنکه ایشان را حاصل عمرشان می خواند اما او را کنار گذاشته و در نامه مورخه 26 فروردین 1368 به مجلس شورای اسلامی در موردشان نوشتند :... همین قدر بدانید که پدر پیرتان بیش از دو سال است در اعلامیه‏ها و پیغامها تمام تلاش خود را نموده است تا قضیه بدین جا ختم نگردد، ... با دلى پر خون حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم ... . (صحیفه امام ، جلد 21 ، ص 350)

چگونه است که امروز برخی سردمداران طیفی که تمام افتخارشان را به ادامه خط امام راحل (قدس سره) می دانستند ایشان را تقدیس می کنند تا جائی که از مصادیق منحصر روحانی واقعی شمرده شوند ؟ این مطرح شدن دوباره آقای منتظری آن هم توسط کسانی که خودشان را در صف اصحاب امام راحل (قدس سره ) می دانند جز آشکار شدن روزنه های انحراف آیا معنای دیگری دارد ؟

آقایان موسوی ، کروبی و خاتمی باید این را بدانند که هواداران اصیل موج سبز ، همانها که اگر این حرکت امیدی به حیات داشته باشد باید به آنان تکیه کند ،از صمیم جانشان به خط امام ( آنگونه که در سیره و مکتوبات و سخنان ایشان منعکس شده است ) معتقدند و هرگز سر سوزنی زاویه پیدا کردن از آن مسیر تابناک را تحمل نخواهند کرد و قطعا التزام عملی به ولایت معظم فقیه و رهبری انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای (دام ظله) را اگر چه به زیان خودشان هم تمام شود ، یکی از اصول تخلف ناپذیر سیره امام راحل می دانند .

زاویه پیدا کردن به سوی افرادی مانند آیت الله منتظری که از زمان رحلت امام راحل تا کنون از هر فرصتی برای ادامه مسیر خطایی که امام عزیزمان ایشان را از آن بر حذر داشتند استفاده کرده است و عدم تبیین ، صریح و غیر محافظه کارانه مرز نهضت سبز پایبند به انقلاب ، راه امام، ولایت فقیه و قانون اساسی با مدعیان سکولار ،‌ سلطنت طلب و لیبرال نهضت سبز ، دو اشتباه بزرگ است که اگر ادامه یابد علی رغم استمرار مخالفت مدنی با آنچه با آن مخالف بوده اند ،‌ برای اصلاح طلبان اصول گرای حامی موج سبز ، راه دیگری جز زاویه پیدا کردن از آن نخواهد گذاشت و گره زدن سرنوشت حرکت مردمی موج سبز به گروه های نامبرده نیز نتیجه ای جز آب ریختن به آسیاب دشمنان قسم خورده داخلی و خارجی اسلام ، جمهوری اسلامی ، خط امام و قانون اساسی نخواهد داشت .

اگر چه جناب مهندس موسوی در آخرین بیانیه خود کوشیده اند تا خط خویش را بار دیگر را از ساختار شکنان جدا کنند اما به نظر من تا وقتی این موضع گیری ها شفاف تر و صریح تر نباشد در خارج کردن طیفی که از اندیشه و سیره امام راحل و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی فاصله اساسی یا زاویه دارند چندان مؤثر نخواهد بود .


حکایت مشهور زره امام علی (ع) را بیشتر ما در داستان راستان استاد شهید حضرت آیت الله مطهری (قدس سره) خوانده ایم . حکایتی که شاید کمتر به آن دقت کرده باشیم . حکایتی که می گوید شخص اول دنیای اسلام و حاکم جامعه اسلامی آن روزگار زره به سرقت رفته اش را در دست فردی مسیحی دید . مرد را به دادگاه برد . قاضی بر اساس قوانین اسلامی از علی (ع) برای اثبات ادعایش شاهد طلبید و او شاهدی نداشت . دادگاه به نفع مرد مسیحی حکم کرد و علی(ع) محکوم شد و زره را به مرد مسیحی واگذاشت و به حکم قاضی تن داد هر چند که می دانست حقیقت غیر از واقعیت ( آن چیز که واقع شده) بود.

وقتی در این حکایت می اندیشم نکات فراوانی را برای آموختن پیدا می کنم . برای آموختن ، برای عمل کردن و برای سنجیدن و ارزیابی کردن .

این که همیشه قضاوت قُضّات بر اساس واقعیت هاست . واقعیتهایی که گاهی با حقیقت ها یکی می­ شوند و گاهی نه .

این که اگر حقیقت هم از آن تو باشد وقتی به هر دلیلی نتوانی ثابت کنی قاضی به زیان تو حکم می کند و این واقعیت است که تو نتوانسته ای چیزی را ثابت کنی هر چند آن چیز حقیقت محض باشد .

این که حکم قاضی اگر چه می تواند بر واقعیتها اثر بگذارد اما نمی تواند حقیقتها را تغییر دهد .

این که مصلحت جمعی در این است که اگر چه حقیقت با تو باشد اما وقتی نتوانستی ثابت کنی و واقعیت ها بر علیه تو شکل گرفتند باید به همان قانونی که بر اساس واقعیت ها به زیانت حکم می کند تسلیم شوی چون در غیر این صورت روزی که حقیقت از آن تو باشد و بتوانی آن را با واقعیت همراه کنی و قاضی به سود تو حکم کند ، رقیب به بهانه این که تو ، تن به واقعیت نداده ای ، تن به حقیقت نخواهند داد.

مرحوم علامه شهید مطهری (قدس سره) در ادامه نوشته است که مرد مسیحی بعد از مدتی پشیمان بازگشت و زره را به صاحب زره برگرداند.

این یعنی واقعیت ، خودش روزی به سراغ حقیقیت خواهد آمد و تسلیم حقیقت خواهد شد هر چند قاضی ، روزگاری به گونه ای دیگر حکم کرده باشد . و این خورشید حقیقت است که در نهایت خواهد درخشید .

-------------------------------------------------------------

من نمی دانم تو عزیزی که الان نوشته ام را می خوانی از سبزها هستی یا نه . اما می دانم که روز قدس روز همه ماست و همه ما در آن حاضر خواهیم بود ، برخی در پاسخ به ندای دین و دستور پیامبرمان ، برخی برای عمل به وصیت و سیره امام راحلمان، برخی در لبیک به فرمایشات رهبرمان ، برخی در جواب به وجدان انسانی مان و برخی به خاطر همه اینها .

 می دانم به خاطر آنچه می گویم متهم می شوم ، فحش می شنوم و مغضوب عده ای از هر دو سوی نزاع خواهم شد اما عقل به من می گوید که بگویم . ما چه سبز باشیم و چه نباشیم ماجرای قدس و فلسطین به حیثیت ، هویت و هستی ما گره خورده است . فلسطینی که اگر در برابرش بی تفاوت باشیم ، امروزش فردای ما خواهد بود.

می خوانم نوشته هایی را ، می شنوم خبرهایی را ، می بینم فعالیتهایی را که می کوشند تا با روشن کردن آتش خشمها و تازه کردن زخمها و برای  ایجاد اغتشاشی دیگر خواب می بینند ، برخی از آنان با تیز کردن آتش فتنه اما به نام حمایت از نهضت سبز (تأکید می کنم که به نام آن ) و برخی دیگر با لجاجت و تحریک طرف مقابل اما به نام دفاع از نظام و رهبری معظم آن (تأکید می کنم که به نام آنها ) می خواهند وحدت آن روز مبارک را بشکنند و آن را به روزی سیاه بدل کنند که در آن نشانی از روز قدس ، وحدت ملت و دلبستگی تمامی گروه ها اعم از سبزهای واقعی و غیر آنها ، به اساس نظام جمهوری اسلامی نماند  .

می دانم که از سوی برخی افراد افراطی که سنگ نهضت سبز را به سینه می زنند و بدین سان نام سبز نهضت سبز را نیز به بدنامی کشیده اند ( و شاید مأموریتشان هم همین است ) به سکوت در برابر ظلم ، به مزدوری ، به خیانت ، به نان به نرخ روز خوری و به هزار اتهام دیگر متهم می شوم و نیز می دانم که از سوی افراطیون دیگری که حتی با نام نهضت سبز هم کینه می ورزند و به هر بهانه آتش فرو نشسته را بر می افروزند ( و شاید مأموریتشان هم همین است ) با هزار انگ و افترای دیگر رو به رو خواهم شد اما چه باک . بگذار فریاد بزنم که :

آی سبزها و غیر سبزها ، روز قدس روز اسلام است و روز عمل به وصیت امام راحل و روز اجابت دعوت رهبر معظم انقلاب . روز قدس ، روز وحدت ماست . وحدت در برابر دشمن واحدی که به خون اسلام ما ، به خون نظام جمهوری اسلامی ما، به خون ایران عزیز و مستقل ما و سر آخر به خون همه ما تشنه است بی آنکه به سبز بودن یا نبودنمان بیاندیشد .

 عاقل باشیم ، نگذاریم اسرائیل و مزدورانش که امروز در دفاع از حقوق ملت ایران کاسه داغ تر از آش شده اند با استفاده از فضای اختلاف درونْ خانگی ما ، محتوای روز قدس را تغییر دهند . آنها می خواهند تا ما را بیش از آنچه که اکنون به جان هم افتاده ایم ، به جان هم بیاندازند . نه برای آنکه حقی را اثبات کنند یا تظلم مظلومی را پاسخ گویند بلکه می خواهند با برافروختن آتش دیگری در میان ما ، بر طبل بی اعتباری ملت ما و نظام ما بکوبند . می خواهند اذهان ملت ما و سایر ملل را از آرمانهای اصیل انقلاب ما به سوی دعوای خانگی مان منصرف کنند تا دشمنی را که از دیوار بالا می آمد و ما نمی گذاشتیم ، در این آشفتگی درونی و به خود مشغولی ما ، از درب وارد کنند . روی سخنم با کسانی نیست که به اسلام و نظام اسلامی اعتقادی ندارند .

روی سخنم با همه خواهران و برادرانی است که در هر دو سوی نزاع ، دلشان در عشق اسلام ، ایران و نظام جمهوری اسلامی می طپد . خوهرانم ، برادرانم :

خواهش می کنم با همه اختلاف و اعتراضی که داریم بیائید به منافع ملّی و بقاء اصل نظام بیاندیشیم

بیائید قیصریه را به هوای یک گردن بند به آتش نکشیم .

بیائید کاری کنیم که به رغم اختلاف افکنان از هر گروه ، روز قدس ( روز قدس ) بماند .

---------------------------------------------------------------------

در همین زمینه مطالعه بفرمائید :

شعار مرگ بر اسرائیل محور وحدت راهپیمایی فردا


روزگار غریبی شده است . نه می ­توانی حرف بزنی و نه می­ توانی حرف نزنی . اگر بگویی خود را سر می­ بری و اگر نگویی حقیقت را . وقتی هنوز حرف دلت را نزده ، به جرم این که بر خلاف انتظار دیگران فکر کرده ­ای ، دوستان ده دوازده ساله ­ات به یکباره چنان از تو بیگانه می ­شوند که انگار هرگز آشنائی میانتان نبوده و خویشانت چنان به تو بی ­مهر می­ شوند که گویا هرگز پیوندی میان تو و آنان نبوده است دیگر چه انتظار خواهی داشت از وقتی که حرف بزنی و پرده از رازهای دلت برداری .

روزگار غریبی شده است . گویی اخلاق به انحطاط رفته و دین مصادره شده است . دیگر از کرامت انسانی سخنی نیست و اگر هست گویا میزان کرامت آدمها شکمشان است و کسی به جز به نان و نام نمی ­اندیشد . گویا درد اخلاق ، درد کرامت ، درد آزادی ، درد استقلال، درد هویّت و درد عقل داشتن ، دیگر درد دین نیست که از سر بی دینی است. 

روزگار غریبی شده است . وقتی از انسان می ­گویی به (اومانیسم) متهمت می­ کنند و وقتی از برابری حرف می زنی به (سوسیالیسم) . وقتی از نیاز جامعه اقتصادی به ثروت و سرمایه می گویی به هواداری از (امپریالیسم) متهم می شوی و وقتی از مصرف زدگی رو به رشد جامعه ات در تمام زمینه های اقتصادی یا فرهنگی می نالی به (دگماتیسم) . وقتی از له شدن کرامت انسان زیر بار رفتارهای قلدرمآبانه و مطلق اندیش حق به جانب ، سخن می گویی (لیبرالت) می­خوانند و چون از بازگشت به معارف و آموزه ­های اصیل اسلامی داد سخن می ­دهی (متحجرت) می نامند .

روزگار غریبی شده است . گویا هیچکس زبان تو را نمی­ فهمد . سخن گفتن از آزادی را تضادّ با دین و ولایت معرفی می­ کنند و تعطیلی عقل و رفتار تقلیدْ مدار چشمْ بسته را ولایتمداری می­ خوانند . جانب داری از ولایت فقیه را (آنچنان که هست و نه آنچنان که برخی می­ خواهند) گروهی به ضدیّت با ولایت فقیه تعبیر می کنند و گروهی به طرفداری از واپسگرایی و استبداد خواهی و البته هیچ یک نمی دانند که تو چه می گویی و شاید نمی خواهند که بدانند .

روزگار غریبی شده است . روزگاری که هر کس حرف خودش را می زند و تو هر چه فریاد هم بکشی و بگویی که نه اومانیستی و نه سوسیالیست ، نه طرفدار امپریالیسمی و نه معتقد به دگماتیسم ، نه رفتار لیبرال را می پسندی و نه تحجر را تاب می آوری  ، گوش کسی بدهکار نیست . وقتی فریاد می زنی که آی مردم ، آزادی در تضّاد با دیانت و ولایت نیست و ولایت فقیه ، با چشم و گوش بستن و عقل را به تعطیلی کشیدن نسبتی ندارد ، گویا در میان دشتی بی انتها فریاد می زنی . دشتی که نه کسی در آن هست تا صدایت را بشنود و و حرفت را بفهمد و نه حتی پژواک صدایت به گوش خودت می رسد تا کمی دلخوش شوی .

روزگار غریبی شده است . گویا علی (ع) بعد از پیامبر (ص) بزرگترین معلم اسلام و انسانیت نبوده است و سینه سینه آموزه های انسان ساز برای ما به ارمغان نگذاشته و گویا تنها هنرش ولادت در کعبه و شهادت در محراب بوده است . گویا شب های قدر ، تنها قدری قدرش از شبهای دیگر بیشتر است و البته برای برخی قدری کمتر هم شده. قرآن را که بر سر می گیریم گویا بنا نداریم دستورهای اعجازگرش را بر سر و چشم بگذاریم بلکه گاهی بنا داریم به پشت سر بیاندازیم . مهم این است که مراسم با شکوه و جلال تمام شود .

روزگار غریبی شده است . وقتی ده ها و صد ها جوان چه در وطن و چه در غیر آن ، با حالی خسته و قلبی شکسته با تو همکلام می شوند و از بی هویتی هایشان ، از رنج سرگردانیشان ، از برزخ جهنمی درونشان که آنان را میان مدرنتیه و سنّت به انتخاب وادار می کند ، از ناتوانی و ناچاری شان در انتخابگری ، از گریزشان از اسلام و دین سخن می گویند ، وقتی می بینی و یقین می کنی که آنان نه از اسلام محمد(ص) و علی(ع) که از اسلام ما مسلمانان می گریزند ؛ وقتی می بینی که نه تنها در فراسوی مرزهای میهنت بلکه درون شهر خودت هم برخی از همین گروه که گاهی سنّشان از سن انقلاب اسلامیمان هم کمتر است ، همین گروه که فرزندان اسلام اند و امید آینده امام راحلمان بودند ، به دامان صلیب مسیحیت یا اسطوره فروهر پناه می برند بی آنکه دقیقا بدانند که از چه چیزی و به سوی چه چیزی می گریزند ، دلت پاره می شود ، اشکت می جوشد ، وجدانت به محاکمه ات می کشاند  و بر علیه خودت حکم صادر می کند و تو برای اعتراض به تقلبی که در انتخاب میان گفتن و نگفتن کرده ای بر ضد خویشتن قیام می کنی ، شقشقه حرفای سرکشت رها می شود و به آتشت می کشد تا شاید قدری سبکتر شوی که حضرت مولی (ع) فرمود:  تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا

چه بگویم ؟ روزگار غریبی شده است . فریادهایت را کسی نمی شنود و اگر بشنود پاسخی نمی گوید . برخی درشت بارت می کنند ،بعضیشان به جرم بی دینی و بعضی به جرم دینداری . خودت هم آخر سر ، درست دست گیرت نمی شود که چرا درشت شنیدی و بی مهری دیدی؟ چون دینداری یا اینکه بی دینی ! و شک می کنی که آنها که درشت می گویند کدامیک از این دو هستند ؟

روزگار غریبی شده است .

کاش کسی حرفهایم را با ذهن بی ذهنی می خواند و می شنید ، بی آنکه متهمم کند.

ای خدای من ، مولای من ، محبوب من

اگر در این روزگار غریب ، بی رفیق مانده ام تو رفیقم باش ؛ اگر بواسطه آنچه می اندیشم مطرود خویش و آشنا و دوست و بیگانه قرار گرفته ام و اندوه بی کسی ،مرا در هم می شکند ، تو یارم باش ؛ اگر تنهای تنها مانده ام تو مونسم باش ؛ اگر سخنم را شنوایی نیست تو مرا اجابت کن ؛ اگر دردم را کسی یا چیزی درمان نمی کند تو درمانم کن ، اگر فریادم را کسی فریاد رس نیست تو دستگیرم باش ؛ اگر در میان این همه رنج ، سیل تهمتها و ناسزاهای دوست و دشمن آماجم قرار می دهد تو بر من ترحم کن ، و اگر ... تو ... .

مگر نه اینکه تو اینچنینی ، همانطور که اولیائت (ع) تو را به ما شناسانده اند :

یَا حَبِیبَ مَنْ لَا حَبِیبَ لَهُ ، یَا طَبِیبَ مَنْ لَا طَبِیبَ لَهُ ، یَا مُجِیبَ مَنْ لَا مُجِیبَ لَهُ ، یَا رَفِیقَ مَنْ لَا رَفِیقَ لَهُ ، یَا مُغِیثَ مَنْ لَا مُغِیثَ لَهُ ، یَا أَنِیسَ مَنْ لَا أَنِیسَ لَهُ ، یَا رَاحِمَ مَنْ لَا رَاحِمَ لَهُ ، یَا صَاحِبَ مَنْ لَا صَاحِبَ لَهُ


دست و دلم به نوشتن نمی­رود . اگر چه ماه رمضان همیشه برایم ماه نشاط و حرکت بوده است اما امسال برایم حکم چاهی را پیدا کرده که دوست دارم سر در میانش فرو برم و دردهای ناگفته­ام را در خلوت راز آلود آن ، های های بگریم و مویه می­کنم .دردی که دامنه رنج آورش نه در مرزهای ایران بلکه خارج از آن نیز کشیده شده و من اکنون با حضور در میان خواهرن و برادان مسلمان و ایرانی­ام در اوکراین  شاهد گوشه هایی از آن هستم .

 دوست دارم بغض­های فرو خورده­ام را در وسعت رازپوش ماه خدا فریاد کنم . از دردها و داغهایم برایش بگویم و در آغوش پر مهرش ضجّه بزنم . دلم می­خواهد تا برایش از رنجهایی بگویم و بنالم که چون تیغ تیز ، پیکر واحد هموطنانم را مجروح و تکه تکه کرده است. دلم می­خواهد برایش از رنج اختلاف و دشمنی دوستان دیروزم بگویم ، از به هم پاشیدن شیرازه اخلاق دینی در مملکتی که دوست داشتیم امّ­القرای دنیای اسلام باشد . از زیر پا گذاشته شدن میثاق ملّی و شرعی کشورم که قانون اساسی­اش می­نامیم ، از آسان شده هتاکی و پرده دری ، از بی ارزش شدن آبروی مؤمنان ، از رایج شدن سکّه دروغ و اتهام ، از افراط­ های مدعیان و تفریط های بی خبران ، از مظلومیّت جایگاه والای ولایت فقیه که در دست دو گروه افراطیون و تفریطیون مُثله می­شود ، از مظلومّیت هموطنانم که حقوق مصّرح و قانونی­شان نادیده گرفته میشود ، از خشمهایی که برای مقصد و مقصودی بالاتر فرو خورده می­شود و تهمتهایی که چپ و راست نثارمان می­کنند ، از هزاران هزار درد بی درمان دیگری که به جان نظام مقدس اسلامی­مان افتاده و از گوش سنگین برخی مسئولین که هیچ صدایی را جز صدای خودشان نمی­شنوند و از ... .

به راستی از سال پیش تا امسال مگر بر ما چه گذشته است یا بهتر بگویم چه کرده­ایم که اینچنین آشفته و دلخسته و پاره پاره شده­ایم ؟ چه اتفاقی افتاده که یکدیگر را به راحتی تا مرز تکفیر و تفسیق دنبال می­کنیم و تمام آموزه­های اخلاقی قرآن و عترت را در مسلخ تعصبها و توهم­ها با نام دین و آزادی و امنیت قربانی می­کنیم ؟ گویا قرآن ما را به جای ( أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم ) به سخت گیری در میان خودمان و آسان گیری با کفار دستور داده است که دیگران فارغ از مذهب و مرام و مسلکشان (حتی اگر به ایدئولوژی مارکس و لنین پایبند باشند) از مهرورزی اسلامی ما برخوردار می­شوند اما در میان خودمان به کار گرفتن بدترین رفتارها و تهمتها را به نام پاسداری از نظام تجویز می­کنیم و می­کوشیم تا به هر ابزار که شده دوستان دیروز را به تیغ بی مهری­های آشکار و تهمتهای دین سوز بسپاریم .

دائم به یاد این فرمایش نورانی و حکیمانه استاد معظمم مفسر بزرگ قرآن و حکیم متأله ، حضرت علامه آیت الله جوادی آملی (روحی فداه) می­افتم که می­فرمود:

« اختلاف سه جور است . گاهی اختلافِ علمی است که در میان نظرات دانشمندان در موضوعی علمی اختلاف پیدا می­شود ، چنین اختلافی رحمت خداست چرا که باعث رشد دانش و روشن شدن حق است . گاهی اختلاف حقوقی است که کسی می­گوید حقی از من ضایع شده یا  اعتراضی دارد و مانند آن ، این اختلاف هم با گفتگو و تفاهم حل شدنی است . نوع سوم از اختلاف ، اختلافی است که بازتاب اعمال نا صالح ما و عذاب الهی است . چاره این اختلاف نه مناظرات علمی است و نه گفتگو و تفاهم ، رفع این عذاب چاره­ای جز توبه و انابه و اشگ و آه ندارد .»

هر جور به ماجرای این ماه­ها نگاه می­کنم می­بینم خداوند فرصت محدود کردن این اختلاف و تنش ، در نوع دوم اختلاف را به همه ما داده بود ، اختلافی که می­شد با احترام به حقوق قانونی یکدیگر و دست برداشتن از لجبازی­های کش­دار و پرونده­سازی­های دامنه دار به اتحاد بدل شود ، اختلافی که می­شد رحمت باشد برای ملّت ما ؛ با رفتارهای غیر عاقلانه و غیر دینی برخی ، بدل به عذابی دامنگیر شده است که قلب همه دوستداران نظام اسلامی از رهبری معظّم انقلاب گرفته تا مراجع معظّم تقلید و تا آحاد ملّت را به رنج آورده است . 

یادم می­آید که هم ایشان فرمود : « اگر به این نوع سوم از اختلاف دچار شدیم باید ببینیم کجا را بیراهه رفته­ایم ! راه چه کسی را بسته­ایم ! چه کرده­ایم که خداوند به این عذاب مبتلایمان کرده است ؟ »

من به سهم خویش روزها و شبهای این ماه عزیز را به استغفار و انابه به درگاه خداوند متعال خواهم نشست و از حضرتش عاجزانه رفع این عذاب کمرشکن و نابود کننده را استدعا خواهم کرد . از او می­خواهم تا دوباره وحدت کلمه را به جامعه اسلامی­مان بازگرداند و ایمان انقلابی روزهای نخستین انقلاب حضرت روح الله (قدس الله نفسه) را در دلهای همه برادران و خواهران هموطنم زنده کند ، از او خواهم خواست تا دوباره دلهای ما را با هم مهربان کند و چنان صداقتی در ایمان نصیبمان سازد که ما را به رعایت اخلاق دینی مقّید کند . از او خواهم خواست تا دوباره اجازه بدهد ایمانی تازه کنیم و انقلابی را که با قرآن عظیم و نهج البلاغه حضرت مولی الموحدین علی (ع) آغاز کردیم با پایبندی به همان کلمات نورانی استمرار ببخشیم . از او خواهم خواست ... :

« رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین »


اخیراً خبری از حضرت آیت الله مصباح یزدی (دام ظله) روی برخی خبرگزاریهای مطرح خود نمائی کرد که بخشی از آن، از جهات سیاسی و علمی جنجال بر انگیز بود . بنا بر خبری که از ایشان نقل گردید معظم له فرمایشاتی داشتند که برآیند بخشی از آن چنین است که چون حکم ریاست جمهوری توسط رهبری نظام و جایگاه ولایت فقیه تنفیذ می­شود و از آن جهت که ولی فقیه منصوب با واسطه خدای تعالی و واجب الاطاعة است ، اطاعت از رئیس جمهور نیز اطاعت از خداست .

این فرمایشات جدا از بازتابهای سیاسی ، از نقطه نظر علمی واکنشهایی را موجب شد که درخور تأمل است . از جمله این واکنشها مطلبی است که تحت عنوان (تأثیر سیاست بر عقیده) در وبلاگی با نام « گام نو » نوشته شد و در برخی خبرگزاری­ها نیز بازتاب یافت .آنچه در پی می­آید نقدی دوگانه است که از سویی ناظر به فرمایشات استاد معظم حضرت آیت الله مصباح یزدی (دام ظله) است و از سویی دیگر ناظر به نوشته وبلاگ مزبور . قبل از هر چیز به این نکته اشاره می­کنم که همانطور که استاد معظّمم حضرت علامه آیت الله جوادی آملی (متع الله المسلیمن بطول بقائه الشریف) در خطبه­های نماز جمعه مکرر فرموده­اند ، اختلافات علمی نه تنها نامطلوب نیست بلکه از نعمتهای الهی و موجب روشن شدن افکار خواهد بود .

در مقالات قبلی گذشت که ولایت فقیه (که در حقیقت ولایت جایگاه حقوقی [فقاهت و عدالت] در موضوعات فقهی و امور اجتماعی و سیاسی مسلمین در عصر غیبت است) منصوب بی واسطه امام معصوم (ع) و با واسطه­ی خدای بزرگ (جل جلاله) است. اما در زمینه مسئله ولایت فقیه باید به چند نکته مهم توجه کرد :

1-      این جایگاه حقوقی ، عنوانی کلّی است که می­تواند در زمان واحد مصادیق متعددی داشته باشد و تمام مصادیق آن نیز به شکلی مساوی از ویژگی­های حقوقی آن برخوردار هستند به این معنا که هر فقیه عادل جامع الشرایطی در این جایگاه حقوقی قرار گرفته و ولیّ فقیه خواهد بود .قابل توجه آن که وقتی فردی از مصادیق ولایت فقیه از شرط عدالت تخلف ورزید و یا فاقد شرط فقاهت شد خود به خود از جایگاه حقوقی ولایت فقیه و مسئولیتها و اختیارات ناشی از آن منعزل خواهد بود و در نتیجه احکام صادره از سوی او واجب الاطاعة نبوده و جمیع تصرفات ولایی او هم غاصبانه و غیر مشروع خواهد بود . 

2-      جایگاه ولایت فقیه به عنوان یک جایگاه حقوقی کلّی ، با فرض وجود حکومت و یا عدم آن ،‌به کلیّتش باقی خواهد بود . به عبارت دیگر فعلّیت جایگاه حقوقی ولایت فقیه و مشروعیت تصرفّات ناشی از آن مشروط به شرط شکل گیری حکومت و نظام سیاسی نیست . اگر چه اقبال مردمی و پذیرش ولایت فقیه عادل موجب نفوذ حکم آن فقیه در میان پذیرندگانش خواهد بود اما هرگز چنین نیست که پذیرش یا عدم پذیرش تمام یا گروهی از مردم در اصل مشروعیت جایگاه حقوقی ولایت فقیه نقش کلیدی داشته باشد به گونه­ای که عدم اقبال مردمی یا فقدان نظام سیاسی ، نمی­تواند مشروعیت ولایت فقیه (به معنی حق فقیه در تصدی امور فقهی ، اجتماعی و سیاسی) را زیر س‍ؤال ببرد . حکم صادره از سوی مرحوم آیت الله میرزای شیرازی (قدس سره) مبنی بر تحریم تنباکو که حکمی بر‌آمده از فقه سیاسی و اجتماعی اسلام و از جایگاه ولایت فقیه است شاهد بر این مدعاست . چرا که این حکم در حالی صادر شد که نظام سیاسی وابسته به فقیه جامع الشرایط وجود نداشت اما مسئولیتهای ناشی از جایگاه ولایت فقیه از حیث مشروعیت ، اعمال شده و از حیث مقبولیت نافذ بوده است . 

در موضوع رهبری نیز لازم است تا نکاتی یاد آوری شود .جایگاه رهبری ، عنوان اعتباری و حقوقیِ مستقلی غیر از عنوان ولایت فقیه است . این غیریّت را با توجه به دو تفاوت از تفاوتهای بنیادین این دو مقوله بیان می­کنیم :

1-      عنوان رهبری زمانی معنی پیدا می­کند که حرکتی جمعی برای رسیدن به هدف مشخصی شکل بگیرد و فرد یا گروهی به عنوان جلودار و ایدئولوگ آن حرکت جمعی در موضع فرماندهی دیگران قرار بگیرد . ولایت فقیه جایگاهی اعم از رهبری است چرا که در تحقق ولایت فقیه وجود حرکتی اجتماعی ضرورت ندارد .

2-      در موضوع رهبری دو مؤلفه مشروعیت و مقبولیت فقط بواسطه پذیرش و انتخاب اجتماعی و مردمی شکل می­گیرد و بدل به یک مؤلفه می­شود . به دیگر سخن این انتخاب مردم است که به رهبر ، حق تصرف در امور سیاسی و اجتماعی آنها را می­دهد و غیر انتخاب مردم چیز دیگری در شکل گیری عنوان رهبری حدوثاً و بقاءً دخالت ندارد . اما در مقوله ولایت فقیه اقبال و پذیرش مردم تنها موجب مقبولیت و نفوذ حکم می­شود نه آن که حق تصرف فقیه عادل در امور فقهی ، اجتماعی و سیاسی نیز موکول به پذیرش مردم باشد.

 به اقتضاء اندیشه اسلامی ، در نظام جمهوری اسلامی و بر اساس میثاق ملّی قانون اساسی که به تصویب اکثریت مردم ایران رسیده است ، عنوان رهبری در اختیار فقیه جامع الشرایط یا به عبارت دیگر جایگاه حقوقی ولایت فقیه قرار گرفته است . رهبری نظام جمهوری اسلامی از ‌آن جهت که رهبری حرکت اجتماعی و نظام سیاسی ملّت مسلمان ایران را بر اساس قانون اساسی و با رأی مستقیم مردم به قانون و انتخاب غیر مستقیم آنان در جریان رهبری ، به عهده می­گیرد تماماً متکی به آراء ملّت و بر آمده از انتخاب آنهاست و از آن جهت که مردم با همان راهکاری که گفته شد ، عنوان رهبری را در اختیار جایگاه حقوقی ولایت فقیه قرار داده­اند ، جایگاه منصوب از سوی معصوم (ع) را که منصوب با واسطه خدای سبحان است به عنوان جلودار خود برگزیده­اند . بنا بر این رهبری در جمهوری اسلامی محل اجتماع انتخاب مردمی از جهتی و انتصاب الهی به نصب عام از جهت دیگر است . به دیگر سخن شخص رهبری از دو حیثیت برخودار است ، یکی عنوان رهبری که منتخب مردم است و دیگری عنوان ولایت فقیه که منصوب به نصب الهی است.

بر این اساس تنفیذ رأی ریاست جمهور یا نصب سایر منصوبین رهبری از حیثیت رهبری به معنی تنفیذ رأی ملّت و از حیثیت ولایت فقیه به معنی مشروعیت یافتن تصرفات فرد منتخب در حوزه مسئولیت خویش است و هرگز به معنی نصب شدن از سوی خداوند متعال و واجب الاطاعة بودن آنان نیست . مگر این که رهبری نظام از جایگاه ولایت فقیه حکم شرعی به ضرورت اطاعت از آن شخص دهد.

بنا بر آنچه گذشت اشکالی که به فرمایشات استاد آیت الله مصباح یزدی (دامظله) داشتم بیان شد و نیز روشن شد که اشکال وارده از سوی نویسنده محترم مقاله (تأثیر سیاست بر عقیده) وارد نخواهد بود .

خلاصه­ی مطالب گذشته را می­توان چنین بیان کرد:

1-      ولایت منصوب با واسطه الهی در مقوله ولایت فقیه ، ولایت جایگاه حقوقی است و نه شخص حقیقی تا اَعمال شخص حقیقی فقیه به خدا و اراده او انتصاب پیدا کند . مضاف بر این که حکم صادره از ولی فقیه هم در عین لازم الاطاعة بودن به معنی تطابق با حکم الله واقعی نیست چرا که حجت عملی است و نه حجت علمی .

2-      تنفیذ رهبری نسبت به ریاست جمهور و یا سایر منصوبان ایشان تنها موجب مشروعیت داشتن تصرفات آنها می­شود و همانطور که خود ولی فقیه مادام که از حوزه عدالت و فقاهت خارج نشده ، صاحب ولایت خواهد بود و در صورت تخلف از هر یک منعزل ( و نه معزول) خواهد بود ، منصوبین رهبری هم به همین صورت خواهند بود که لازمه این انعزال ، انتساب اَعمال هر فرد به شخص حقیقی اوست .

در پایان یادآور می­شوم ، همانطور که بارها تذکر دادم متاسفانه جریان فکریی در کشور ما سالهاست که به شکلی خزنده می­کوشد تا ولایت فقیه را به خلافت فقیه بدل کند و رهبری و افعال رهبری را با انتساب به جایگاه حقوقی ولایت فقیه از حوزه نقد خارج کند . به نظرم خوب بود نویسنده محترم وبلاگ گام نو ، به این خطر اشاره می­فرمودند که شیعه همواره مُخَطَئِه بوده نه مُصَّوَبِه و این جریان فکری اگر چه نه در حوزه نظر ،‌اما در حوزه عمل می­رود تا شیعه را در خصوص رهبری و ولایت فقیه بدل به مُصَّوَبه کند و این خطر بزرگی است که امروزه ولایت فقیه را تهدید می­کند.

----------------------------------------------------------

پ . ن . 1 = مُخَطَئِه به این معناست که در مکتب فقهی شیعه ، کلام فقیه را لزوماً از جهت علمی صحیح مطلق و مطابق با واقع نمی­دانند و خطای علمی را در آراء فقهی فقیه ممکن تلقی می­کنند تا چه رسد به سایر آراء او . اگر چه به لحاظ عملی و به دلیل عدم دسترسی به احکام الله واقعی در عصر غیبت ، فتوای بر آمده از راههای علمی را حجت عملی شرعی و لازم الاطاعة می­داند .

پ . ن . 2 = مُصًّوَبه کسانی هستند که کلام فقیه را از لحاظ علمی هم مطابق با حکم الله واقعی دانسته و حجت قاطعه علمی و عملی می­دانند .