سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرای اندیشه

گه گاهی که بلند بلند فکر می کنم در این صفحه منعکس می شود .

ولاء و ولایت مراتب مختلفی دارد که هر مرتبه در حقیقت جلوه ای از همان ریشه و معنای واحد است . این مراتب مختلف همان چیزی است که از آن به انواع ولاء یاد می کنیم . یاد آوری می کنم که موضوع مباحث ما بر محور ولاء مثبت خواهد بود .

علامه شهید مرتضی مطهری (ره) در کتاب " ولاء و ولایتها " مراتب ولاء مثبت را به دو گرو ه کلّی شامل ولاء عام و ولاء خاص تقسیم می کند و سپس ولاء خاص را نیز به ولاء محبّت، ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرّف یا ولایت تکوینى تقسیم می کند .

شهید مظلوم و متفکر کم نظیر مرحوم شهید آیت الله دکتر بهشتی (ره) در کتاب " ولایت ، رهبری ، روحانیت " انواع ولایت را بر اساس یک جریان تشکیکی و با تأکید بر نگاهی جامعه شناختی ، تشریح می کنند . خلاصه نظام ولائی که شهید مظلوم آیت الله بهشتی (ره) به آن می پردازند چنین است :

قبل از پرداختن به مراتب ولاء تذکر یک نکته ضروری است و آن این که در هر مرتبه ای از مراتب ولایت میان طرفین رابطه ولاء ، تعهد و تضامن و مسئولیتی دو طرفه به وجود می آید که دوام و قوام رابطه ولاء و ولایت وابسته به حفظ آن پیوند و تعهد است . به بیان دیگر رابطه ولاء برای هر دو سوی رابطه حقی ایجاد کرده و تکلیفی می آفریند . بر این اساس هرگز مسئولیت یا حقوق حاصل از پیوند ولاء ، یک طرفه نبوده ، نیست و نخواهد بود .

اولین ، ساده ترین و نخستین تجلی ولاء در یک رابطه دوستانه یافت می شود . یک رابطه دوستانه بی غل و غشّ که هر دو از صمیم دل یکدیگر را دوست دارند ؛ چرا که در چنین رابطه ای دو نفر چنان به هم پیوسته اند که هیچ عاملی خارج از آن دو نفر میان آنها فاصله نشده است . در این مرتبه " ولاء " به معنی دوستی است .

دومین مرتبه از مراتب ولاء با پیوند خویشاوندی همراه می شود و پیوند خونی و قرابت حاصل از آن پیوند نیز به آن دوستی و صداقت افزوده می شود . در این مرتبه " ولاء " به معنی خویشاوندی است .

سومین مرتبه از ولاء آنجاست که به مرتبه دوم یعنی خویشاوندی در نظامی حقوقی انسجام و استحکام بیشتری ببخشند و آن را منشاء یک سری حقوق در میان طرفین رابطه " ولاء " قرار دهند . در این مرتبه معنی " ولاء " سرپرستی است .

گام بعدی و مرتبه بالاتر از مراتب ولاء ، ولاء اجتماعی است . ولایت اجتماعی یعنی داشتن یک سرنوشت مشترک در زندگی سیاسی ، اقتصادی ، نظامی و ... در یک واحد اجتماعی . این واحد اجتماعی بنا به شرایط و زمانهای مختلف می تواند یک قبیله باشد یا یک ملت یا تمام جامعه انسانی .

ولایت اجتماعی ریشه در تاریخ تمدن بشر دارد . از وقتی که بشر کوچکترین واحدهای اجتماعی را تشکیل داد و اعضاء این واحد اجتماعی برای رسیدن به سرنوشت اجتماعی مشترک نسبت به یکدیگر متعهد شدند این مرتبه از ولاء شکل گرفت . در ادوار مختلف این تضامن اجتماعی معیارهای مختلفی داشته است . این معیارها گاهی رابطه قبیله ای ، گاهی اشتراک محیط جغرافیایی و گاهی امور دیگری بوده است.

به عنوان مثال یکی از معیارهای شکیل چنین ولائی در میان اعراب و سایر جوامع قبیله ای تحلیف یا هم پیمانی بود. به این معنی که اگر فرد یا گروهی با قبیله ای دیگر وارد پیمان مشترکی می شد و سرنوشت اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی خود را با آنان گره می زد و قبیله مزبور نیز این پیمان را می پذیرفتند آنگاه قبیله میزبان همانطور که نسبت به سرنوشت اعضاء خودش حساس بود ، نسبت به سرنوشت هم پیمانانش نیز به همان اندازه احساس مسئولیت می کرد . برای نشان دادن چنین پیوندی نیز از واژه " مولا " به معنی کسی که از ولاء آن قبیله برخوردار می شد استفاه می کردند .

چنین پیمانی در عصر ما نیز رایج است . مثلا فرد ایرانی الاصلی که به کشوری دیگر پناهنده می شود و یا به نوعی خود را شهروند کشور دیگری قرار می دهد و کشور میزبان هم این پناهندگی را می پذیرد عملا تحت ولایت ، حمایت و سرپرستی کشور دوم در می آید و کشور دوم موظف است همانند یکی از شهروندان اصیل خودش به استیفای حقوق تابعینش بپردازد و مدافع حقوق ، امنیت و حدود او باشد .

اسلام با پیدایش خود ، معیار این هم پیمانی اجتماعی و ولایت جمعی را از معیارهای عادی و مادی به معیاری ایمانی بدل کرد و در حقیقت ولاء اجتماعی را گامی دیگر به پیش برد . بر اساس تعالیم اسلام هر فردی که اسلام را پذیرفت به طور خودکار تابعیت جامعه اسلامی را به دست می آورد و جامعه اسلامی بی آنکه به منطقه جغرافیایی یا زبان مشترک یا هر عامل دیگری اصالت بدهد ، و تنها به اعتبار مسلمان بودن او ، موظف به حمایت از حقوق و حدود او خواهد بود . این همان اصل اصیل ولایت اجتماعی است که قرآن کریم در آیه 71 سوره مبارکه توبه به آن تأکید کرده است ( وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض ) .

پس از رحلت پیامبر اکرم معیار دیگری نیز در دل این معیار کلّی ، در جامعه پدید آمد . آن معیار وجود حزب یا گروه مشترک اجتماعی بود زیرا پس از رحلت پیامبر چند دسته یا حزب در جامعه اسلامی تشکیل شد . هر یک از این دسته ها در مسئله حکومت و زمامداری امت اسلام به فرد یا گروهی گرایش پیدا کردند . خزرجی ها که بیشترین ساکنان مدینه بودند به حکومت سعد بن عباده گرایش یافته و در حزب او در آمدند . برخی از مهاجرین نیز به حاکمیت ابوبکر گرایش پیدا کرده و در حزب او در آمدند و گروهی نیز معتقد به حق حاکمیت علی (ع) بودند و در حزب علی (ع) در آمدند .

در این مرحله ولاء و ولایت عبارت می شد از پیوند و تعهدی دو سویه و متقابل میان اعضاء حزب و رهبری آن . این پیوند تعهد آور عبارت بود از وظیفه اعضاء حزب در برابر رهبر آن و حقّی که اعضاء بر گردن رهبر داشتند و متقابلاً وظیفه رهبر در برابر اعضاء و حقّی که بر گردن آنها داشت . به عنوان مثال کسانی که در حزب پاک سیاسی ، اجتماعی، اخلاقی ، معنوی و همه جانبه علی (ع) حضور داشتند (که به شیعیان او مشهور بودند) نسبت به علی (ع) تعهد پیروی و تبعیّت داشتند و علی (ع) نیز نسبت به آنها تعهد راهنمایی ، هدایت ، امامت و رهبری داشت .

بالاترین ولایت در مراتب ولاء ، متعلق به ولایت عبد و مولاست که در اندیشه اسلامی و شیعی منحصراً میان بندگان و خدای بزرگ محقق می شود . در این مرتبه از ولاء نیز خدای بزرگ خویش را متعهد به هدایت و اعطاء رحمت خاص به کسانی کرده است که ولایت او را بپذیرند و آنانی که در این رابطه ولائی خود را بنده خدا می دانند متعهد می شوند که تنها او را پرستش کرده ، جز او را نپرستند و به اوامرش گردن نهند و به غیر از دستور او تابع امر هیچ کس دیگری نباشند . ( اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا ) آیه 257 بقره و ( وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنین‏ ) آیه 68 آل عمران و ( وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقین‏) آیه 19 جاثیه.

در قسمت بعدی ،‏ مراتب ولایت را از دیدگاه شهید علامه آیت الله مرتضی مطهری (ره) مورد بررسی قرار خواهیم داد .

" ولایت " و " ولایت پذیری " این واژه ها و مفاهیم آنها در اندیشه اسلامی عموماً و در باور شیعی خصوصاً جایگاهی ویژه ای دارند . اساساً به نظر نمی رسد کسی مسلمان بودن را بر گزیند اما ولایت و ولایت پذیری را انکار کند زیرا جوهره اسلام که همانا تسلیم در برابر امر خدای یگانه بدون هیچ گونه مقاومت قلبی است با ولایت و ولایت پذیری ملازم است .

پس از انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام راحل (قدس الله نفسه) واژه " ولایت پذیری " در عرصه های اجتماعی کاربرد بیشتر و عینی تری پیدا کرد و هر چه از روزگار رحلت امام به سمت زمان حاضر پیش رفتیم فراوانی استعمال این واژه فزونی یافت و فارغ از صحت و سقم تلقی های مختلفی که از آن وجود داشت ، آرام آرام بدل به معیار تامّی برای وفاداری به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی گردید . همین کارکرد آخرین موجب شد تا این مفهوم برای برخی از سیاسیون به سلاحی برای مقابله با مخالفین سیاسی شان بدل شود و برخی با بهره بردن از آن  اقدام به از پا در آوردن مخالفان خویش کنند .

اما به واقع " ولایت " چیست و " ولایت پذیری " به چه معناست ؟

برای روشن شدن پاسخ این سؤالات باید اول معنی ولایت را مورد بررسی قرار دهیم و سپس انواع ولاء را شناخته  و در آخر معنای ولایت پذیری را در انواع ولاء مورد تحلیل قرار دهیم .

به یاری خدا بنا دارم تا طی چند مقاله به طرح اجمالی موارد یاد شده بپردازم تا از این رهگذر تعریفی نهایی و روشن از " ولایت " و " ولایت پذیری " ارائه سازم و در این تلاش از آثار بزرگانی چون امام راحل (قدس الله نفسه ) ، علامه طباطبائی ، علامه شهید آیت الله مرتضی مطهری ، شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی ( قدس الله اسرارهم ) و استاد فرزانه ام حضرت علامه آیت الله جوادی آملی (دام ظله) نیز بهره خواهم برد .

اکنون و در اولین قسمت از این سلسله مقالات به تعریف واژه ولایت می پردازیم .

کلمه ولایت در زبان عربی یک معنای اصلی دارد و چندین معنای دیگر که همه آنها به نوعی از همین ریشه گرفته شده و شاخه های این معنی هستند . این کلمه و کلمات مرتبط با آن از مادّه «ولى»- و، ل، ى- مشتق شده است. آنچنانکه راغب در مفردات القرآن گفته است معناى اصلى این کلمه قرار گرفتن چیزى در کنار چیز دیگر است به شکلی که فاصله‏اى در میان آنها نباشد ، کنار هم بودنی که هیچ چیز آن دو را از یکدیگر جدا نکند و میان آنها فاصله نشود.؛ یعنى اگر دو چیز آنچنان به هم متّصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آنها نباشد، در مورد آنها مادّه «ولى» استعمال مى‏شود.

این کلمه به همین مناسبت در مورد قرب و نزدیکى به کار رفته است اعمّ از آن که قرب و نزدیکی مزبور ، قرب مکانى باشد یا قرب معنوى ؛ و باز به همین مناسبت واژه ولایت و سایر مشتقاتش در مورد دوستى، یارى، تصدّى امر، تسلّط و معانى دیگر از این قبیل نیز به کار گرفته شده است؛ زیرا در همه این موارد نوعى مباشرت و اتّصال وجود دارد.

براى این مادّه و مشتقّات آن ، معانى بسیارى ذکر کرده‏اند، مثلًا براى لفظ «مولى» بیست و هفت معنى ذکر کرده‏اند که تحقیقا در تمام این موارد واژه "مولی " معنای واحدی ندارد ؛ نکته ای که باید به آن توجه کرد آن است که برای دریافت معانى متعدّد این واژه در موارد استعمال مختلف ، باید به  قرائن لفظى و حالى آن توجه کرد و معنای دقیق را از روی آنها به دست آورد .

مضاف بر آن که این لفظ ، هم در مورد امور مادّى و جسمانى استعمال شده است و هم در مورد امور معنوى و غیر مادی . اگر چه به نظر می رسد ابتداء در موارد مادی و سپس با توجه به مناسبت معنوی در امور معنوی هم به کار رفته است . در قرآن نیز از «ولاء» و «موالات» و «تولّى» بسیار سخن گفته است.

علامه شهید مرتضی مطهری (ره) در کتاب ولاء ها و ولایت ها می نویسند : در این کتاب بزرگ آسمانى مسائلى تحت این عناوین مطرح است. آنچه مجموعاً از تدبّر در این کتاب مقدّس به دست مى‏آید این است که از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد: منفى و مثبت؛ یعنى از طرفى مسلمانان، مأموریّت دارند که نوعى ولاء را نپذیرند و ترک کنند، و از طرف دیگر دعوت شده‏اند که ولاء دیگرى را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند.

در این سلسله از مقالات بر محور ولاء مثبت سخن گفته و به واکاوی شئون مختلف آن خواهیم پرداخت و سخن از ولاء منفی را به عهده مقاله ها و نوشته های دیگر خواهیم گذاشت .

آنچه انشاء الله در مقاله بعد مورد بررسی اجمالی قرار خواهد گرفت مراتب و انواع مختلف ولاء و ولایت خواهد بود . خواهیم کوشید تا انواع مختلف ولاء را به تعریف بنشینیم و در نهایت به ارائه تعریفی دقیق از ولاء به کار رفته در حوزه ولایت فقیه برسیم .


پسر بزرگ عباس است . ده - دوازده سال بیشتر نداشت که احساس کردم به درد طلبگی می خورد . تا همین سه - چهار سال پیش که به دلیل عیالوار شدن عباس ، ایام تبلیغی را بر خلاف میل اش در مسجد اقامت می کردم  ، تمام طول ماه رمضان و 10 روز ماه محرم ، فقط خانه عباس (که امروز شهید عباس گودرزی اش می نامیم ) می ماندم . اجازه نمی داد جای دیگری بروم . راستش را بخواهید من هم از وقتی برادر بزرگترم از آن محل رفته بود ، هیچ جا راحت تر از خانه او نبودم . خانه برادرم بود یا بهتر بگویم خانه خودم . اما این چند ساله اخیر شرایط اش تغییر کرده بود ، داماد دار شده بود ، عروس دار شده بود ، فرزند و نوه کوچک داشت و خلاصه فکر می کردم نباید یک اتاق خانه او را هم من اشغال کنم . به هر حال ...

کم کم بزرگتر می شد و رابطه اش نیز با من قوی تر و عمیق تر . غالب اوقات توی خانه هم که بودیم برایش درس می گذاشتم و همزمان با درسهای مدرسه و دبیرستان اش دروس حوزوی را از پایه به او می آموختم . از ادبیات و صرف و نحو بگیرید تا نهج البلاغه و تفسیر قرآن و ... وقتی دوره دبیرستانش به پایان رسید با من مشورت کرد که می خواهم طلبه بشوم . از عمق قلبم خوشحال بودم ، چون بزری را که به فضل خدا در زمینه مساعد دلش کاشته بودم در حال جوانه زدن می دیدم . اول مخالفت کردم . قرار شد دانشگاه را امتحان بدهد و بعد با قبولی دانشگاه تصمیم بگیرد که طلبه بشود یا نه !

در این اثناء یک روز عباس را کنار کشیدم و به او گفتم : عباس جان ، " حسین " می خواهد طلبه بشود . جا خورده بود . اولش زیر بار نمی رفت . می گفت : دلم می خواهد پیش خودم کار فیلمسازی را ادامه بده . عباس به پسرش تدوین گری را خوب یاد داده بود و حتی گاهی هم فیلمبرداری . حالا طبیعی بود که این تغییر مسیر برایش طبیعی جلوه نکند . بهش گفتم : عباس جان ، پسرت می خواهد بشه شاگرد امام صادق آنوقت تو به خاطر شاگردی خودت می خوای جلوش رو بگیری ؟ به فکر فرو رفت . او گفت و من گفتم . آخر الامر از من قولی گرفت و حسین را به من سپرد . بعد ها با شوخی اما با فریاد به همه می گفت : این سید حسن پسر من رو برد ، مال خودش کرد ، طلبه اش کرده و حالا هم می خواد ببردش قم .

 اما " حسین " راهش را انتخاب کرده بود . از دانشگاه رفتنش صرف نظر کردیم و به سربازی رفت تا از این جهت زیر بار حوزه نباشد . عباس خیلی پیگیر کارش بود . حالا دیگه طلبه شدن حسین برای عباس یک ماجرای دلخواسته شده بود . سربازی حسین هم تمام شد . من و عباس و خانواده اش برای حسین به خواستگاری رفتیم و خدا وصلت با خانواده ای اصیل ، ریشه دار ، متدین و مهربان را روزی اش کرد . حالا حسین ازدواج کرده بود .

با شرکت حسین در آزمون ورودی حوزه تلاشها برای رسمی شدن طلبگی او شروع شد . من از طرفی و خود عباس از طرفی دیگر . هر گیری که پیش می آمد عباس با تمام تلاشش به دنبال حلّ مسئله می دوید . حتی برای حل یک مشکل بی دلیلی که داشت رسمی شدن طلبگی حسین را به چالش می کشید کار را به دفتر مدیریت حوزه علمیه قم رساند و با مدیر وقت حوزه حجت الاسلام حسینی بوشهری صحبت کرد و بالاخره نتیجه گرفت .

حسین به قم آمد و شد طلبه رسمی . سالها گذشت . او و همسرش هر دو خوب درس می خواندند و من هم در کنارشان وظایفم را انجام می دادم و به همراه عباس از قد کشیدن نهال علمی و عملی شجره وجود " حسین " لذت می بردم.

همین یکی دو هفته پیش ، " حسین " سراغ من آمد که می خواهم لباس روحانیت بپوشم . گفتم : حالا چه عجله ای داری ؟ دیر نمی شود . اما حسین بی تاب بود . گفتم : حالا کی می خواهی لباس بپوشی ؟ گفت : نمی دانم همین امروز ، همین فردا ، اصلا روز شهادت امام صادق (ع) . گفتم : حسین جان لا اقل صبر کن روز ولادت حضرت معصومه (س) برایت جشن بگیریم ، با عباس هماهنگی کنم که مراسمی داشته باشیم  . گفت : نه دیگه می خواهم ملبّس شوم به بابا هم نمی خواهم بگویم ، می خواهم غافلگیرش کنم . به اتفاق همسرش راه افتادیم و مقدمات کار رو فراهم کردیم . 

آخرین تصویر خانوادگی شهید عباس گودرزی به اتفاق فرزند روحانی اش

چهار شنبه شب بود که به خانه حسین رفتم . عمامه اش را پیچیدم و کارهای لازم را سر و سامان دادم و آنشب حسین رسما ملبّس به لباس روحانیت شد . روز پنجشنبه وقتی با لباس وارد خانه عباس شده بود چشمان ذوق زده عباس برق می زد . حسین می گفت : بابا آن روز یک لحظه آرامش نداشت . هی می رفت و می آمد و می گفت : خوب بایست می خواهم تماشایت کنم . خلاصه انگار دنیا را عباس داده بودند . آخرین عکسش را با حسین گرفت و یک – دو روز بعد عازم سفری شد که او را به خدا می رساند . روز قبل از شهادتش با شعف به همکارانش گفته بود : حسین ما ملبّس شده است می خواهم وقتی برگشتم به افتخارش شام بدهم . اما عباس ما دیگر با پاهای خودش بر نگشت !

حالا می فهمم که آن عجله حسین برای ملبّس شدن به لباس روحانیت به چه دلیل بود . تعجیلی که هیچ کدام از ما دلیلش را نمی دانستیم . نمی دانستیم که عباس فقط همان یک شب را فرصت دارد تا پاره دلش را در لباس پیامبر (ص) ببیند . نمی دانستیم که خدا می خواهد عباس به این آرزویش هم برسد که اولین و تنها روحانی خاندان گودرزی فرزند بزرگ او ، حسین ملبس به لباس روحانی بشود . نمی دانستیم که روز قبل از ولادت حضرت معصومه (س) عباس راهی عرش خداست و فردای ولادت پیکرش روی شانه های ما تشییع خواهد شد و اگر حسین در شهادت امام صادق (ع) ملبس نشود ، دیر خواهد شد . خیلی چیزها را نمی دانستیم و فقط خدا می دانست .

عباس جان!

حالا من مانده ام و عهدی که با تو درباره حسین دارم . عهدی که تازه در ابتدای راهش هستم . آخ که چه بار سخت و سنگینی روی شانه های من است. تو که امروز همنشین قدسیانی و هم پیمانه ابرار ! توان اندک مرا و سنگینی بار مسئولیتم را می بینی ؟ می دانی که درد رفتن تو استخوانهای مرا خورد کرده است و سنگینی عهدم با تو کمرم را خم می کند ! برای من دعا کن که امانتت را آنطور که رضای خداست تحویل دهم و برای "حسین" دعا کن که بار فراق تو را و مسئولیت ادامه راهی را که انتخاب کرده ، تاب بیاورد .


دیشب توفیقی شد تا با بدن مطّهر او خلوتی دلخواسته داشته باشم . پیکری که آن انفجار شوم ، مظلومانه پهلویش را دریده بود و ترکش های نشسته بر بدنش ، چون چلچراغی از خون روشنش آن را زینت کرده بودند . دوستی که برایم برادر بود ، این بار نه مثل همیشه برای من آغوش باز کرد و نه لبخند همیشگی اش را به استقبالم فرستاد . تنها ، آرام و خاموش خوابیده بود و دیگر مثل گذشته سخنم را قطع نمی کرد . دیشب او فقط می شنید و من فقط می گفتم . از زهر فراق و درد هجرانی که در مقایسه با تلخی جا ماندن از همسفران رنجی قابل تحمل است.

امروز من و دوستان دردمندم ، بدن مجروح عباس عزیز را بر شانه های داغدار حمل کردیم و تا بهشت شهیدان همراهش بودیم . امروز چشمان همه آشنای اشک بود و لبهایشان میزبان آه و دلهایشان مسکن اندوه . امروز او را به دست فرشتگان خدا سپردیم تا راه ملاقات با خدا و اولیاء اش را با همراهی آنان طی کند . اما عباس ، امروز او بی تاب رفتن بود . آرام نداشت . همه را چنان به پیش می راند که گویی در آخرین خانه دنیایش میهمانی عزیز و گرانقدر ، چشم انتظار ، بر در ایستاده و عباس دیر کرده است . آن چنان شتابان می رفت که گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود .

امروز پاره ای دیگر از دلم را به خدا امانت سپردم . اما به راستی زندگی با دل پاره پاره بس سخت است . عباس عزیزم خوش بخواب که خدای تو بهترین و مهربان ترین خدا و پیامبرت مهربان ترین پیامبر و امامانت مهربان ترین امام ها هستند . خوش بخواب که از امشب میهمان تازه وارد بزم باده گساران جام الستی . نوشت باد برادرم .

 

مراسم تشییع پیکر پاک شهید عباس گودرزی

 

 

 


نمی دانم چه بنویسم ؟ چگونه بنویسم ؟ شهید عباس گودرزی ! تو را از این به بعد باید اینگونه خطاب کنم ؟ اما این قرار ما نبود که من در مرثیه عروج تو نوحه خوان بشوم . حال غریبی دارم عباس جان ! نه می توانم بنویسم و نه می توانم که ننویسم ! درد و داغ که نوشتنی نیست . کاش می شد این قصه پر غصّه را اشکهایم روایت کند .

می دانم که این نوشته ام نه نظمی خواهد داشت و نه نسقی ، دقیقا مثل حال خودم پریشان خواهد بود . از تو نمی پرسم که چه کار کردی که لایق پیوستن به یاران پر گرفته مان شدی ! چرا که تو را می شناختم و می دانم که اگر چنین نمی شدی باید به حالت افسوس می خوردم . یادت می آید روزی که نشریه صبح صادق با تو مصاحبه کرده بود و تو را چشم بیدار جبهه ها لقب داده بود . راست می گفت . تو چشم بیدار جبهه ها بودی . هنوز یادم نمی رود که چقدر خونت به جوش می آمد وقتی بی مهری برخی از کسان را نسبت به حماسه هشت سال دفاع دلیران این مرز و بوم می دیدی .

شهید در حال زیارت مزار حضرت دانیال نبی (ع)

به من نگو گریه نکنم که اشگ امان اختیارم را بریده است . وقتی تو را در آشفتگی شب عاشورایت به یاد می آورم ، وقتی تلاشهای قدر ناشناخته ات در تصویر سازی کربلا برای بیداری شب عاشورا و زمزمه زیارت ناحیه مقدسه را به یاد می آورم ، وقتی یادم می آید که در حلقه عزاداریمان زیر لب برایمان زمزمه می کردی و آتش قلب دوستان را بر می افروختی ، دوباره آتشفشان قلبم شعله می کشد .

عشقت به خاندان عصمت (ع) و اشتیاقت به شهیدان چیزی نبود که کسی ندیده باشد . در اخلاص عشقت به پیامبر و عترتش (ع) و ارادتت به همرزمان شهیدت هیچ کس نمی تواند تردید کند . آیا این همه کافی نبود تا تو را از بین همه ما دستچین کنند ؟

یادت هست آن سفری که با دانش آموزان مجتمع روشنگر به جنوب رفته بودیم ! یادت هست شلمچه را ؟ یادت هست فکه را ؟ یادت هست قتلگاه شهدای فکه را ؟ یادت هست قتلگاه شهید آوینی را ؟ چه می گویم ؟ تویی که الان در معراج سرخت همنشین یاران به معراج رفته ای ! تو را به یاد چه می اندازم ؟ الان تویی که باید همه این لحظه های عاشقانه را به یاد من آوری !

یادم می آید وقتی می خواستی کلیپ شهادت حضرت صدیقه (س) را بسازی ! یادم می آید اشکهای دانه دانه ات را وقتی پشت دوربین بودی ! یادم می آید تلاش پیگیرت را برای تهیه فیلم (علی کیست؟) فیلمی که می خواستی تا با نمایشش در شبکه جهانی سحر به دنیا از ارادت خبر دهی و دلهای مشتاق را به سمت انسان کامل متوجه کنی .

عباس جان ! دیدی گفتم پریشان خواهم نوشت . راستی حالا تو برایم بگو ! از سیستان و بلوچستان ! از لحظه پروازت در کنار سرداران ! برایم بگو آن لحظه که انفجار عامل انتحاری ، جسم نازنینت را پاره پاره می کرد در چه لذتی از مستی جام شهود به سر می بردی ؟ برایم بگو آن لحظه اصلا ما را هم به خاطر داشتی یا نه ؟ برایم بگو از کسانی که به استقبالت آمده بودند ! از آنانی که در حسرتشان بودی و الان در کنارشان جام وصل می نوشی !

شهید گودرزی در مقابل مسجد جامع خرمشهر

بگو با دختر 7 ساله ات چگونه درد فقدان تو را زمزمه کنیم ؟ بگو با نوجوانت چه بگوییم از رنج نبودن پدری که اکنون پرکشیده است ؟ بگو با نوه ات که دایم در پی شانه های توست تا از آنها بالا برود و دست محبتت که نوازشش کند چگونه سخن بگوییم ؟ فرزند روحانی ات که صبر را از مولایت آموخته خود می داند که تو به آرزویت رسیده ای .

 نمی دانم چه می گویم ! واقعاً می گویم . متوجه حرفهای خودم نیستم . همینقدر می دانم که دلم از درد پر شده، چشمانم مثل ابر بهار می بارد ، بعد از مدتها دوباره زخم دلم باز شکافته ! زخمی که هر از گاهی با پر کشیدن یکی از دوستان تازه می شود و گویا بناست که هرگز التیام نیابد .

عباس جان ! این شرط همراهی نبود .

الا ای همسفر ، دمی آهسته تر ، مرا با خود ببر ...

دوست عزیزی که به مجلس یادبود شهید عزیز ما آمده ای مقدمت را روی چشم گرامی میدارم .

لطف می کنی اگر دسته گل فاتحه ای نثار روح به معراج رفته اش کنی .

مراسم تشییع : چهارشنبه مورخه 29/7/88 ساعت هشت صبح ، فلکه چهارم فردیس کرج به سمت شهرک شهدای هفتم تیر

------------------------------------

پیام رهبر معظم انقلاب در شهادت شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان

تصاویر تشییع پیکر شهدای حادثه تروریستی در زاهدان

تصاویر خبرگزاری مهر از تشییع شهدا در زاهدان

 چه تشنه ایم